بیا یه روز
هوا اونقدری هنوز فکر می کنیم
سرد نشده
دردا اونقدری هنوز فکر می کنیم
درد نشده
همین طوری الکی
رو چمنای پارک شهر
دزدکی
بخوابیم و
کاپتان بلک دود بکنیم
یواشکی
چشامون خیره بشه به شاخه ها
تو گوشمون یه هندزفری
رامی بخونه پشت هم
چشامون آروم آروم بسته بشه
دیازپاما اثر کنن
عابرا رد بشن و بایستن و
پلیسا رو خبر کنن
یه روزی با همدیگه تو پارک شهر
پهلو لوله ی هووی
آدرس خونه رو
میسپاریم به آب
خودمون دروغکی
گم و گور می شیم تو خواب
پیدا نشیم تا آخرش
بیا آخر یه روزی تو پارک شهر
همدیگه رو نشناسیم و
تو غرفه ها
از پیش هم رد بشیم و دور بشیم و
من برم این ور شهر
تو بری اون ور شهر
دستم درد نکنه کاپتان بلک میکشی!!!؟؟؟
اما راست میگی خیلی وقته ما آدما آدرس همو گم کردیم…
نه بابا. منو چه به کاپتان بلک؟؟؟؟
یکی از همین روزا میام و باهم میریم!
یکی از همین روزا…
یه روز از همین روزا که خیلی دیر نیست.
به به حال کردم چه طبع شعری داری !
دست خودم نبود. آمد احسان جان
:)
شدیدن مم نون لی عزیز
“خودمون دروغکی
گم و گور می شیم تو خواب”
خواهش
والا گم و گور شیم بره تو خواب البته راستکی .
:)
باش چرا گم شوی, گم شدن کار بچه های بده!
باشه ، پس سعی میکنم پیدا بشم
:)
مم نون
:)
دوسش دارم
ممنون سینا جان
:)
شعرش خیلی خوب و قشنگ بود.
ممنون از شما.
:)
احساس کردم خیلی شخصیه
هر دفه فقط دو سه خط اولشو میتونم بخونم
نه ، اصلا هم شخصی نیست.
یک حس بود، و بعد هم اینکه بیشتر دوست داشتم یه کار شبیه این چیدمان داشته باشم.