پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

سهم ما، حق ما

خداحافظی کردیم، سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. خیابان‌ها خلوت و چراغ‌ها خاموش و شهر خاموش. با خودم فکر کردم اگر تمام سهم ما از این دنیا همین باشد چه؟ همین ساختمان‌های سرد و بی نظم و کوچه‌های درهم، همین خیابان‌هایی که هر روز به یک سمت سوقمان می‌دهند. همین هوایی که نیمی از سال خانه نشینمان می‌کند. همین بازار‌های شلوغ با قیمت‌های صد تا یک غاز و تورمی که هیچ کس به گرد پایش نمی‌رسد. همین جیبی که هیچوقت به اندازه کافی پر نمی‌شود. همین مسئولانی که بویی از مسئولیت پذیری نبرده‌اند و نمی‌خواهند که ببرند. همین ما، مردم خاکستری. همین شهر خاکستری که شاید به زودی دریایی هم برایش نماند…

اگر همه سهم ما از زندگی همین باشد چه؟

اگر ناچارمان کننده که به این سهم قناعت کنیم چه؟

اگر دیگر هیچ چیز برایمان نماند چه؟

چیزی مانده؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های پیشین

سنگ بزرگ

همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر می‌کنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار می‌شه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».

دوم بودن

زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم

معنی زندگی کردن

یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بی‌حوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراری‌تر چند مواد

دوراهی ریا و صداقت

من که راضی نیستم حتی یک‌ ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مال‌ها

دندان فیل

بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله‌، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم