رقص کاغذپارهها نوشتهی محمد یعقوبی که در سال ۷۷ در جشنواره فجر و یک سال بعد به اجرای عموم در آمده ماجرای نمایشنامهایست که از طرف یک مرد به زنی هدیه داده میشود. داستان نمایشنامه در سوئیت شماره ۲۷ هتلی روایت میشود که در مقاطعی افراد مختلفی در آن رفت و آمد میکنند.
«روز دروغ» اولین صحنهی این نمایشنامهست. مردی به خاطر روز سیزدهم فروردین یا همان روز اول آپریل اینگونه خود را نشان میدهد که علاقهای به همسرش نداشته و میخواهد از او جدا شود. این ماجرا تا جایی پیش میرود که زن عدم علاقهی مرد را باور میکند. در انتها زن میپذیرد که از مرد جدا شود. اما هر چه مرد سعی میکند که به زن بفهماند که رفتارش تنها یک شوخی بوده فایدهای ندارد. مرد میپذیرد که زن هم از اون خوشش نمیآمده. زن در آخرین لحظه میگوید او هم با مرد شوخی میکرده. اما حالا مشخص نمیشود کدام یک از حرفهای زن یا مرد واقعی بوده و کدام شوخی؟ انگار هر کدام با این شیوه حرفهایی که مدتها به هم نگفته بودند را بازگو کردهاند.
«ماه عسل» صحنهی بعدیست که داستان مردی را روایت میکند که با همسرش به دریا رفته است و به خاطر بلد نبودن شنا زن غرق شده. حالا مرد نمیداند چه کار کند، روح زن علاوه بر کلنجاری که با مرد دارد به او میگوید که ابتدا ماجرا را به برادرش بگوید. مرد باید تا فردا صبر کند تا دریا جسد زن را پس بیاورد.
«مرسی به خاطر ساندویچها» صحنه بعدیست که که داستان پسری را روایت میکند که مدتها خانه را ترک کرده و حالا برادر بزرگتر پس ازهفتهها توانسته او را پیدا کند. ابتدا تصور برادر بزرگتر این است که برادر کوچک به خاطر عاشق شدن از خانه فرار کرده اما متوجه میشویم که درد اصلی پسر تلاش برای مستقل شدن و دوری از خانواده است.
این صحنه در ادامه دوباره تکرار میشود و میبینیم برادر کوچکتر برای پیدا کردن برادر بزرگتر اقدام کرده و توانسته در اتاق هتلی او را ملاقات کند.این بار رفتارها و موقعیت کاملا دگرگون شده است.
«استرالیا»
داستان دو شخص که ماموریت دارند نفر سومی را با خودشان ببرند. با گذشت زمان متوجه میشویم که هر سه شخص از لحاظ روانی مشکل دارند.
«خداحافظ»
داستان زنی که قصد دارد از مردی جدا شود اما مرد تلاشی برای ماندن زن نمیکند. این صحنه در ادامه تکرار میشود و ما متوجه میشویم که مرد دچار جنون آنی شده و قصد داشته با کوبیدن ماشینیش به جایی یا خودرویی دیگر خودش و همسرش را به کشتن دهد. زن متوجه میشود اتفاقاتی از این دست پیش از این هم افتاده و مرد چندین بار دیگر هم قصد داشته به طرق مختلف جفتشان را به کشتن دهد. حالا زن دیگر تصمیمی بر ماندن با مرد را ندارد.
رقص کاغذپارهها بیش از اینکه داستان افرادی باشد که در اتاق هتلی کنار هم قرار میگیرند، داستان انسان ناراضی از وضع موجود است. داستان تکرار شونده انسان معاصر که همواره خود را تنها میبیند و یا سعی بر آن دارد تنهایی را برگزیند. رقص کاغذپارهها داستان رفتن است. انسانهایی که رفتهاند و یا قصد دارند که بروند. رفتنی که چیزی جز تنهایی به بار نمیآورد.
اگر چه هر صحنه قابلیت گسترش به عنوان یک نمایشنامه مستقل را دارد اما دیالوگهای گاه کلیشهای (سیامک، یا همان برادر بزرگتر) آزار دهنده شده. در صحنه ماهعسل نارضایتی زن مشخص نمیشود، در حالی که مرد بارها میگوید که برای نجات زن تلاش کرده.
رقص کاغذپارهها از آن دست متنهاییست که علاوه بر اجرای صحنهای، اجرای رادیویی خوبی میتواند داشته باشد.