پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

مروری بر «غصه»

شما که گوشه‌‌ی خانه نشسته‌اید، از رنج حاکم بر جامعه هیچ نمی‌دانید!
آنتوان چخوف، نویسنده روس، در داستان «غصه» به موضوع «تنهایی» می‌پردازد. یا به صورت دقیق‌تر موضوع داستان، تنهایی طبقه پایین دست جامعه است و رنجی که ان افراد به تنهایی به دوش می‌کشند.
در ابتدای داستان با یونا اشنا می‌شویم، مردی که به تازگی فرزندش را از دست داده و در ادامه متوجه می‌شویم فرزند یونا آخرین کسی بوده که در کنار خود داشته است. پیرمرد حالا کاملا تنها شده و به دنبال گوشی می‌گردد  که با شنیدن درد دل‌هایش اندکی تسکینش دهد.
چخوف در ابتدای داستان به مخاطب می‌گوید که «غصه» بزرگ چیست و این چنین مخاطب را به همدردی با یونا همراه می‌کند. مخاطب هم در تک تک افرادی که یونا تلاش می‌کند با او ارتباط برقرار کنند ملتمسانه چشم‌انتظار اندکی ترحم است. مخاطبی که در کمال آرامش پشت صفحه‌های کتاب، آماده شنیدن حرف‌های نویسنده نشسته و دغدغه هیچکدام از مسافران درشکه را ندارد. اما این مخاطب بی‌دغدغه مورد احترام نویسنده نیست و در پایان دلیلی نمی‌بیند که مرگ پسر را برای این مخاطب توضیح دهد. بلکه اسب یونا را شایسته‌تر می‌داند و او را برای شخصیت گوش شنوای داستان انتخاب می‌کند. تنها اسب داستان که تنهایی یونای پیر را بهتر درک می‌کند. اسبی که در درجه‌بندی جامعه از طبقه اجتماعی یونا هم پایین‌تر قرار می‌گیرد. اسبی که خیلی تنهاتر از یونا است.
در واقع مخاطب داستان برای نویسنده در مقام مسافران درشکه قرار دارد و هدف نویسنده یادآوری جایگاه مخاطب به اوست.

در این روزهای قرنطینه‌ی خانگی، می‌توانید بخش کوتاهی از زمان خود را به خواندن این داستان تأمل برانگیز اختصاص دهید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های پیشین

دوم بودن

زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم

معنی زندگی کردن

یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بی‌حوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراری‌تر چند مواد

دوراهی ریا و صداقت

من که راضی نیستم حتی یک‌ ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مال‌ها

دندان فیل

بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله‌، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم

خفه‌خون گرفتگان

۹۶ خفه‌خون ۹۸ خفه‌خون ۴۰۱ باز هم خفه‌خون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون می‌رسید به صفوف اسلحه به دستان