برای لیلا و برادرانش

این متن را برای دوستی می‌نویسم که پرسید فیلم «برادران لیلا» آخرین ساخته سعید روستایی را دیده‌ام یا نه. ندیده بودم و اکنون بعد از گذشت چند ساعت از دیدنش این چند خط را می‌نویسم.
شاید انتظار زیادی‌ست که از سعید روستایی در سومین فیلمش توقع داشته باشیم که سبک و نگرش کارگردانی خودش را به ما نشان بدهد. چون اگر بخواهیم کارنامه کاری او را با کارگردانی آثارش بسنجیم واقعا دستمان خالی‌ست. فیلمساز در مقام کارگردان کدام مولفه‌ها را در آثار گذشته و جدیدش به ما عرضه می‌کند که بتوان فیلم را از منظر کارگردانی، جداگانه بررسی کرد؟ عدم همخوانی دوربین‌های روی دست با پلان‌هایی که خواهر و برادر را در یک تقارن به صورت نمای فیکس نشان می‌دهد یا اتمسفر مشترکش در دو فیلم «ابد و یک روز» و «برادران لیلا» که خبری از آن در فیلم «متری شش و نیم» نیست؟ به هر حال جواب ساده‌ای برای این سؤال وجود ندارد. اما مساله مهم‌تری که شاید بتوان در موردش بحث کرد فیلمنامه این اثر است که همچون آثار پیشین نوشته‌ی خود سعید روستایی‌ست. سعید روستایی پیش از ساخت ابد و یک روز فیلم کوتاهی دارد به نام «مراسم». داستان مادر لجبازی که برای مراسم دامادی پسرش می‌خواهد آبروی خانوادگی‌شان را حفظ کند. برای همین از همسایه‌ی طلافروش‌شان چند سکه قرض می‌کند تا از سمت فامیل‌هایشان به پسرش هدیه بدهد. مساله این است که بزرگ فامیل باید کادوی بزرگ‌تری بدهد تا بقیه هم به تبع او کادوهای بیشتری بدهند. بچه‌های مادر با این تصمیمش مخالفند. بحث بالا می‌گیرد و بچه‌ها به مادر و فامیل‌های مادرشان توهین می‌کنند. ایده جذاب و مهمی‌ست که چه طور یک خانواده از جنوب شهر برای ظاهرسازی درگیر یک اختلاف و همین‌طور بدهی سنگینی می‌شوند.
حالا سعید روستایی بعد از ده سال دوباره از روی دست خودش برادران لیلا را می‌سازد. بازی‌ها چنگی به دل نمی‌زند. مخصوصا نوید محمدزاده که کماکان همان غیرقابل باور چند کار اخیرش است. پیمان معادی باز خودش را تکرار می‌کند و فرهاد اصلانی بود و نبودش تاثیری در فیلم ندارد. (اما ترانه علیدوستی انتخاب بدی به نظر نمی‌رسد). صحنه‌های اغراق‌آمیز قصد دارد هی بدبختی و اوج فلاکت شخصیت‌ها را به یاد بیننده بیاورد. مردی که دو دانه تخم‌مرغ و سوسیس از خانه پدرش بلند کرده. پدری که توی سینک ظرفشویی ادرار می‌کند. برادری که توی سامسونتش کیک و نوشابه حمل می‌کند و آخر یک عالمه بدهی بالا می‌آورد. لحظه‌ی مرگی که در موسیقی تولد ادغام می‌شود.
شیشه احساس مخاطب هرطور شده باید ترک بخورد و اشکش سرازیر شود. راهی نیست. این خانواده باید با شتاب به سمت بدبختی مضاعفی که کارگردان قصدش را دارد کشیده شود. برای این بدبختی چه راهی بهتر از اینکه در یک نگاه «شبه» فمینیستی (بخوانید ضد مرد) که تمام برادرها عقلشان به اندازه‌ی خواهرشان لیلا خوب کار نمی‌کند دائم در حال گرفتن تصمیم‌های اشتباه باشند؟ پدرشان هم از یک طرف. اصولا وقتی شما با تعدادی شخصیت‌ احمق طرف هستید درام راحت‌تر به حرکت در می‌آید. احمق‌ها دائم در حال ایجاد یک موقعیت بغرنج جدید هستند و اینگونه تا پایان فیلم دست فیلمساز چند بار برای بیننده رو می‌شود.
سوال‌هایی که یکی از شاکله‌های فیلم را می‌سازد این است که چه طور یکهو مشخص می‌شود پدر چهل سکه دارد؟ اگر قرار نبود در خانواده‌ی فامیل مراسم عروسی باشد اصلا داستان شکل می‌گرفت و مساله سکه‌ها مطرح می‌شد؟ اصلا فیلم دو ساعت و نیم ادامه پیدا می‌کرد؟ چرا صحنه در‌ آوردن پیراهن مشکی و دست‌بوسی از قارداشعلی شبیه صحنه به قدرت رسیدن مایکل کورلئونه در فیلم پدرخوانده است؟ حتی بستن در؟ اصلا مگر همانجا یک بار مشخص نشد قارداشعلی شده بزرگ فامیل چه طور باز همه چیز عوض شد و تصمیم گرفتند که اسماعیل را بکنند بزرگ فامیل؟ این خانواده چه ویژگی دارد که اعلام کردن بزرگ خاندان باید در یک مراسم رسمی باشد؟‌ قدرتی همچون مافیا دارند؟ مگر باقی فامیل نمی‌دانند که اسماعیل آه در بساط ندارد چه طور روی سکه‌هایی که قرار است بیاورد حساب می‌کنند؟ یه تعهد محضری کفایت می‌کند؟ مخاطب به اهمیت بزرگی این خانواده چه طور باید پی ببرد؟ بستنی خوردن برادرها و دید زدن دخترهای پولدار حالا قرار است چه چیزی به ما بگویند؟ اینکه بعد از بالا رفتن قیمت دلار پولدارها پولدارتر شدند و فقیرها بدبخت‌تر؟ اصلا پروسه تبدیل شدن دلار سه‌هزاروخورده‌ای به سی‌ هزار تومانی مگر در یک سال اتفاق افتاد؟ از سال ۹۵ تا ۱۴۰۱ این پروسه طول کشید و در چند مرحله شاهد جهش قیمت دلار بودیم. بخش زیادی از این جهش قیمت دلار همراه شد با اپیدمی کرونا که در طول فیلم کلا فاکتور گرفته شده است.
سؤال در طول فیلم زیاد است و جوابی برای خیلی از آن‌ها نیست. به هر حال ساخت فیلم اجتماعی این روزها حساس‌تر از پیش است. چون مخاطب می‌داند ریشه‌ی بیشتر این ناعدالتی‌های اجتماعی کجاست و تقلیل آن به تنها تصمیمات یک خانواده بی‌انصافی‌ست. حتی اگر این خانواده و آن پدر پیر و خرفتش جنبه‌ی نمادینی‌ داشته باشند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.