سرکوب اعتراضات گسترده به گران شدن بنزین و همینطور قطع اینترنت یک چیز را به وضوح عیان کرد و اینکه ما شهروندان ایرانی گروگان گرفته شدهایم. ما رعیتهای بیمقدار تنها برای این وجود داریم که نقش سیاهیلشکر را برای مشروعیت بخشی به حاکمانمان ایفا کنیم.
گاهی حس میکنم آدمها برای این بچهدار میشن که عین دوی امدادی مسیری که خودشون نمیتون برن رو بچهشون بره. اون تکه چوب لعنتی که دستشون بوده رو بدن نفر بعدی. اون آرزوها و خواستهها رو نفر بعدی برآورده کنه. اون هم تیمیِ تازه نفس که میتونه احتمالا خیلی قشنگتر بِدَوه، قشنگتر و بهتر زندگی کنه. شاید یک بخش زیادی از فلسفه بچهدار شدن اون مسابقهی بیانتهاست.
چیزی که حکومت اسلامی برای زن مناسبتر میداند حضور او در خانه، شوهرداری، فرزندآوری و انجام امور مهمی همچون تربیت فرزندان است. پس انجام کارهای خانه، پختوپز و نظافت خانه هم ناخواسته بخشی از وظایف زن میشود. چون او در خانه است و مرد بیرون از خانه در حال کسب روزی حلال. پس زمانی که این وظیفه برای زن تعریف میشود سلسله وار زنانی که تبدیل به مادر میشوند هم فرزندان دختری به دنیا خواهند آورد که آنها نیز همین وظایف برایشان تعریف میشود و به ناچار بخشی از جامعه باید اینگونه تربیت شوند؛ خانهداری، شوهرداری، فرزندآوری و تربیت آنها. پس نیمی از جامعه که باید در خانه بمانند احتیاجی به تربیت خاصی ندارند. چون آنها باید در یک سیکل مشخص شده همان کاری را انجام دهند که مادر و مادربزرگشان انجام داده. یعنی فرزندآوری و یادآوری مسئولیتهای مشخص به دخترشان که همان خانهداری، شوهرداری و فرزندآوری و آموزش دادن همینها به دخترهایشان است. خب پس تکلیف نیمی از تربیت مشخص میشود. اینکه یک سری وظایف از قبل مشخص را به جنس مونث آموزش دهند. میماند نیم دیگری از فرزندان یا همان پسران. در زمانی که مادر برای تربیت پسر اقدام میکند باید علاوه بر اینکه او را برای جامعه و حضور در اجتماع تربیت میکند تا در زمینه کسب علم و کسب روزی حلال آمده باشد، اگر حذف شدن نیمی از جامعه را به خاطر اینکه وظیفهشان اینگونه تعریف شده که بهتر است در خانه بمانند و وظایف از قبل مشخص شده را انجام دهند فاکتور بگیریم، سوالی که میماند این است، شخصی که در خانه مانده تا بتواند فرزندآوری کند، کارهای خانه را انجام دهد و فرزندانش را تربیت کند بدون اینکه حضور فعال و تاثیرگذاری در جامعه داشته باشد، چه طور میتواند شخصی را تربیت کند که آمادگی وارد شدن به جامعه را دارد و می تواند همزیستی مسالمت آمیزی با سایر افراد جامعه داشته باشد؟ یا به تعبیری چه طور یک زن که از جامعه حذف شده و به خانه فرستاده شده میتواند مردی را تربیت کند که قرار است وارد جامعه شود؟
در روزهای اخیر با چند برخورد از دوستان هنرمند تئاتریام به مناسبت روز سینما روبرو شدم.
۱- مصیب داوری دوست هنرمند و کارگردان تئاتر متنی انتقادی نسبت به وضع سینما مینویسد و مرا در آن متن تگ میکند. چند دقیقه بعد حمیدرییسی دوست توانمندم در عرصهی بازیگری تئاتر من را زیر همان متن تگ میکند. قطعا دلیل این تگ شدنها به این خاطر است که من به عنوان سینماگر باید جوابگو باشم.
۲- مجیدسرنیزاده دوست با سواد و اهل مطالعه، و بازیگر توانمند استان متن انتقادی دیگری نوشته و اختصاصا برای من ارسال کرده. در این متن تعدادی سوال پرسیده شده که من به عنوان سینماگر باید جوابشان را بدهم.
۳- رضا آزاد دریایی یکی از توانمندترین بازیگران عرصه تئاتر در استان هم یک پست گذاشته و سینماگران استان را در آن متن یاد کرده.
۴- زمانی که فروردین امسال دو فیلمم با عناوین «یک تماس از دست رفته» و «تعبیر شده به خوابهای معمار» را به طور رایگان اکران کردم، به یاد ندارم هیچکدام از این دوستان که پست گذاشتهاند در سالن حضور داشته و فیلمم را دیده باشند. تقریبا نصف سالن خالی بود.
پ.ن: برای دیدن اندازه بزرگتر عکسها آنها را در صفحه جدید باز کنید.
قرار بود بریم بازار موبایل برای شخصی قیمت گوشی بپرسیم. دیدیم گوشیمون که پارسال هفتصدتومن بوده امسال شده یک و خوردهای. تصمیم گرفتیم همینی که داریم رو بیشتر حواسمون بهش باشه. رفتیم کاور گرفتیم براشون. ?
تمام کسانی که سال ۹۳ وجود بخش استانی جشنواره فیلم اردیبهشت را مانع شدند، حتی علیهاش کلامی گفتند و نوشتند در جنایتی به نام قتل سینمای استان هرمزگان دستشان خونیست.
و دهشتناک زمان حال است که زبانشان دراز است که سینمای استان مرده و به حالت رکود در آمده. شمایی که آن زمان نبود بخش استانی را لایک میکردید، الان متر به دست گرفتهاید که قد و قواره فیلمساز بودن این و آن را برانداز کنید. سینما بیش از هر چیز از ناآگاهان به عرصهی سینما ضربه خورده.
مستند جهنم روی زمین که به سقوط سوریه و قدرت گرفتن داعش میپردازد از این جهت فیلم مهم و قابل توجهیست که به شیوهای از حکومتداری اشاره میکند که نمونهی آن را در کشورهای دیکتاتورزدهی خاورمیانهای بارها دیدهایم. فیلم با نوجوانی شروع میشود که در مدرسه با همکلاسیانش تلاش کرده بود با اعتراضات کشورهای عربی همراه شوند. آنها روی دیوار شعارهایی علیه اسد و حکومت مینویسند. اما کمی بعد با سرکوب جدی رژیم اسد روبرو میشوند. سرکوب و بازداشتی که کمکم به اعتراضات خیابانی توسط مردم میانجامد. و اینبار سرکوب گستردهتر و در ادامه جداشدن بخشی از ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد سوریه. اما داستان به همینجا ختم نمیشود. در کنار ارتش آزاد سوریه جبهههای دیگری علیه اسد شکل گرفته که هر کدام هدفی را دنبال میکنند. و البته جبهههایی که در کنار اسد قرار میگیرند. همچون حزب الله لبنان که با حمایت ایران وارد معرکهی سوریه میشود. یکی از این گروهها به گفتهی این مستند جبههایست که از سوی خود اسد برای ترساندن مردم شکل گرفته، از طرفی شاخهی جدا شده از القاعده که بعدا تبدیل به داعش میشود هم یک سر دیگر ماجراست که تلاش میکند نگاه ایدئولوژیک خود را بر سرزمینهای به تصرف درآمدهاش پیاده کند. در این آشفته بازار عملا سوریه به جهنمی تبدیل میشود که هنوز پس از به اصطلاح حذف داعش کماکان شاهدش هستیم. هنوز گروههایی خواستار حذف اسد از قدرت هستند و برای همین کماکان خبرهایی از درگیری در سوریه و به خاک و خون کشیدن مردم بیدفاع به گوش میرسد. دیدن این فیلم برای تمام ایرانیها مهم و ضروریست. اینکه چه طور یک کشور خواهان تغیر تبدیل به یک خرابه میشود. و ما کجای این داستان ایستادهایم. و چقدر با آن فاصله داریم.
این آخرین عکس از آخرین صفحهی شناسنامهام که در اون آخرین تلاشهام برای تغییر از طریق صندوق رای در همین چند سال پیش مشهوده،
احتمالا بعد از این شناسنامهم به دست ماشین کاغذخوردکن داده شده و یا از هرطریقی نابود شده.
پ.ن: من گاهی دلم برای برخی اشیا هم تنگ میشه.