فیلم نامحبوب من

سالانه صدها فیلم با موضوع عشق پیری در سینمای کوتاه ساخته می‌شود که اتفاقا خیلی از این‌ها هم آثار خوبی‌ست. همین‌طور سالهاست در سینمای کوتاه و مستقل فیلم‌ها فارغ از مساله حجاب اجباری و دست و پاگیر بازیگران ساخته می‌شوند. که باز هم توی آنها آثار قابل توجهی دیده می‌شوند. ضعیف‌ترین آنها را با کلیشه‌ای‌ترین پایان‌بندی‌ها در نظر بگیرید، می‌شود: «کیک محبوب من».

ادامه مطلب »
هنر و ادب
شهاب

درباره‌ی «در انتهای شب»

دیدن سریال، آن هم از نوع ایرانی‌اش در این روزها ریسک بالایی‌ست. حداقل باید صبر کرد، تمام شود. شاید از بازخورد مخاطب‌ها و جنس مخاطب‌ها بشود فهمید ارزش دیدن دارد یا نه. «در انتهای شب» ساخته‌ی آیدا پناهنده برایم همین حکم را داشت. صبر کردم تمام شد. حالا با گذشت مدتی از دیدن آخرین قسمتش شاید بشود گفت با خودش چند چند بوده. اولین ویژگی این اثر تلاش برای زنده نگه داشتن تعلیق در مخاطب تا آخرین قسمت و نیفتادن ریتم رویدادها تا آخرین صحنه است. این جدایی و مسائل پیرامونش به عنوان اصلی‌ترین محرک داستان به تنهایی کشش لازم برای دنبال کردن سریال را دارد. قاب‌ها، رنگ‌ و نور، بازی‌های روان شخصیت‌های اصلی، و از همه مهمتر فیلمنامه‌ای با حفره‌های کم همگی از عوامل موفقیت سریال تا پایان آن است. دقیقا همین‌جاست که می‌شود کمی دورتر ایستاد و سریال را دقیق‌تر بررسی کرد. اگر چه سریال یادآور سریال «صحنه‌های یک ازدواج» ساخته‌ی اینگمار برگمان است و اخیرا یک نسخه آمریکایی نازل هم از روی آن ساخته شده. اما کماکان سعی می‌کند فاصله‌اش را از این دو اثر کمتر کند. ولی مساله مهمتر تعهدی‌ست که نویسندگان اثر تا پایان به آن پایبند نیستند (یا قصد نداشته‌اند باشند). شخصیت‌های خلق شده‌ی زن و مرد که در اوج شرایطی منطقی قصد می‌کنند از هم جدا شوند به مرور تبدیل می شوند به کلیشه‌هایی که بارها نمونه آن را در آثار دیگر دیده‌ایم. زن تبدیل می‌شود به موجودی ضعیف که دائم در حال گرفتن تصمیمات احساسی‌ست از جمله: همان پیشنهاد جدائی‌اش، تعقیب ثریا، تلاش برای حل مشکل ثریا، پیش کشیدن مساله حضانت بچه‌اش، و از آن طرف مرد که کنترلی روی خودش ندارد با ثریا می‌خوابد، مساله زخمی شدن دوستش را به شکایتش برای گرفتن حضانت بچه‌اش پیوند می‌زند. با ثریا خوب رفتار نمی‌کند. انگار هر دو شخصیت خالی از منطق‌هایی می‌شوند که

ادامه مطلب »
هنر و ادب
شهاب

خرس نیست از جعفر پناهی

«خرس نیست» جعفر پناهی که در هفتادونهمین جشنواره ونیز در سال ۲۰۲۲ توانست جایزه ویژه هیئت داوران را کسب کند، داستان کارگردانی را روایت می‌کند که به خاطر ممنوع‌الخروجی‌اش از ایران به یکی از روستاهای مرزی و آذری زبان رفته و سعی می‌کند از آن‌جا گروهی فیلمساز را در ترکیه هدایت کند تا داستان واقعی یک زوج پناهنده که در ترکیه به سر می‌برند به تصویر بکشد. این زوج قصد دارند از ترکیه به صورت غیر قانونی به کشور دیگری بروند و از طرفی کارگردان هم در روستا با روستاییان متعصبی که هر روز یک رسم و رسوم جدید رو می‌کنند سروکله می‌زند. فیلم‌های اخیر پناهی ناخودآگاه یادآور سینمای کیارستمی‌ست. چه فیلم «تاکسی» او که ذهن را به سمت «ده» می‌برد و چه همین فیلم اخیر که یادآور «زیر درختان زیتون» و «باد ما را خواهد برد» است. با شرایط فیلمسازی مخفیانه پناهی در ایران و گروه بازیگری نه چندان حرفه‌ای‌اش توقعی از بازیگری و سایر عوامل فنی فیلم نمی‌توان داشت. اما چیزی که بیش از هر چیزی به چشم می‌آید داستانی‌ست که آنچان مهم به نظر نمی‌رسد. همجواری چند ایده (زن و مرد گیر افتاده در غربت که امکان مهاجرت ندارند، پسری که قصد دارد بر خلاف رسوم روستا با دختری ازدواج کند اما محدودیت‌ها او را به فرارشان سوق می‌دهد، داستان عکسی که معلوم نیست گرفته شده یا نه، همین‌طور کارگردانی که برای ساخت فیلم مخفیانه‌اش به روستایی مرزی رفته) چنگی به دل نمی‌زند. در این شرایط یا داستان باید آنچنان گلیم خودش را از آب بیرون بکشد که مخاطب در برابر ایده‌ی پر قدرت، فیلم را بپذیرد یا پرداخت همین داستان‌های تکراری آنقدر کامل و کم‌نقص‌ باشد که ضعف قبل را بپوشاند. داستان‌ها درگیر کننده نیستند و مخاطب نه تنها هم‌ذات پنداری نمی‌کند بلکه باورشان هم نمی‌تواند بکند. فیلم سعی دارد آنقدر که می‌تواند مستند به نظر

ادامه مطلب »

برای لیلا و برادرانش

این متن را برای دوستی می‌نویسم که پرسید فیلم «برادران لیلا» آخرین ساخته سعید روستایی را دیده‌ام یا نه. ندیده بودم و اکنون بعد از گذشت چند ساعت از دیدنش این چند خط را می‌نویسم. شاید انتظار زیادی‌ست که از سعید روستایی در سومین فیلمش توقع داشته باشیم که سبک و نگرش کارگردانی خودش را به ما نشان بدهد. چون اگر بخواهیم کارنامه کاری او را با کارگردانی آثارش بسنجیم واقعا دستمان خالی‌ست. فیلمساز در مقام کارگردان کدام مولفه‌ها را در آثار گذشته و جدیدش به ما عرضه می‌کند که بتوان فیلم را از منظر کارگردانی، جداگانه بررسی کرد؟ عدم همخوانی دوربین‌های روی دست با پلان‌هایی که خواهر و برادر را در یک تقارن به صورت نمای فیکس نشان می‌دهد یا اتمسفر مشترکش در دو فیلم «ابد و یک روز» و «برادران لیلا» که خبری از آن در فیلم «متری شش و نیم» نیست؟ به هر حال جواب ساده‌ای برای این سؤال وجود ندارد. اما مساله مهم‌تری که شاید بتوان در موردش بحث کرد فیلمنامه این اثر است که همچون آثار پیشین نوشته‌ی خود سعید روستایی‌ست. سعید روستایی پیش از ساخت ابد و یک روز فیلم کوتاهی دارد به نام «مراسم». داستان مادر لجبازی که برای مراسم دامادی پسرش می‌خواهد آبروی خانوادگی‌شان را حفظ کند. برای همین از همسایه‌ی طلافروش‌شان چند سکه قرض می‌کند تا از سمت فامیل‌هایشان به پسرش هدیه بدهد. مساله این است که بزرگ فامیل باید کادوی بزرگ‌تری بدهد تا بقیه هم به تبع او کادوهای بیشتری بدهند. بچه‌های مادر با این تصمیمش مخالفند. بحث بالا می‌گیرد و بچه‌ها به مادر و فامیل‌های مادرشان توهین می‌کنند. ایده جذاب و مهمی‌ست که چه طور یک خانواده از جنوب شهر برای ظاهرسازی درگیر یک اختلاف و همین‌طور بدهی سنگینی می‌شوند. حالا سعید روستایی بعد از ده سال دوباره از روی دست خودش برادران لیلا را می‌سازد. بازی‌ها چنگی به

ادامه مطلب »
هنر و ادب
شهاب

کارامل

«کارامل» اولین فیلم سینمایی نادین لبکی، فیلمساز لبنانی‌ست که چندسالی‌ست او را با فیلم «کفرناحوم» بیشتر می‌شناسند. لبکی که پیش از شروع فیلمسازی بازیگری و ساخت موزیک‌ویدئو را در کارنامه خود دارد با فیلم کارامل محصول سال ۲۰۰۷ نشان داد که مدیوم سینما را می‌شناسد، کارگردانی را بلد است و به راحتی می‌تواند به شخصیت‌هایی که خلق می‌کند نزدیک شده به گونه‌ای که مخاطب با آنها همذات‌پنداری کند. کارامل داستان چند زن را روایت می‌کند که هر کدام در زندگی‌شان در جست‌وجوی عشق و محبت‌اند. روابط صمیمانه‌ای با هم دارند و همه برای سعادت دیگری تلاش می‌کنند. لبکی سعی می‌کند که تصویری واقعی از زن (فارغ از کلیشه‌هایی که گاه فیلمش در برخی صحنه‌ها به آن آغشته می‌شود) ارائه دهد. طیف سنی و اخلاقی شخصیت‌ها فیلم را از یک نگاه تک‌بعدی به زن دور می‌کند و استقلال و تلاش آن‌ها را به تصویر می‌کشد و در همین حال می‌کوشد که باورها و رسم‌های کهنه جامعه‌اش را در مقابل روحیه پر جنب‌وجوش و امروزی شخصیت‌هایش قرار دهد. کارامل اگر چه یک فیلمنامه کلاسیک و قصه منسجم ندارد و داستان شخصیت‌ها آنچنان در هم تنیده نمی‌شوند اما روایت سرخوشی زنانه کاراکترها فیلم را جذاب و دیدنی می‌کند.

ادامه مطلب »
هنر و ادب
شهاب

درباره این دو عنکبوت

پس از دیدن مستند «و عنکبوت آمد» ساخته مازیار بهاری و لحظات تلخ و دردناک این فیلم، و با گذشت بیش از بیست سال از حوادث مشهد و قاتل زنجیره‌ای آن یعنی سعید حنایی، با دو فیلم داستانی روبرو هستیم که به این شخصیت و زوایای زندگی او می‌پردازند. دو فیلم داستانی که هر کدام ضعف‌ها و قوت‌های خودشان را دارند. در فیلم «عنکبوت» ساخته‌ی ابراهیم ایرج‌زاد فیلمساز سعی دارد وفادار به داستان واقعی باشد، اسامی همان است، علت اقدام حنایی به قتل‌ها مشخص است و حتی گیر افتادن حنایی هم با واقعیت یکی‌ست. اما این فیلم هم از همان مساله‌ای رنج می‌برد که فیلم «عنکبوت مقدس» ساخته علی عباسی، نداشتن یک ساختار روایی مشخص. وفاداری به یک داستان مستند این محدودیت را به وجود می‌آورد که سازنده فارغ از عناصر داستانی هر مسیری که واقعیت پیش پایش می‌گذارد را بی هیچ کم و کاستی بپذیرد. ما در این حالت دستمان از گره افکنی، گره گشایی و نقطه اوج خالی‌ست و هر آنچه هست کشمکش قاتل است و در نهایت گیر افتادنش. اینجاست که فیلمساز در یک اثر داستانی به یک راوی صرف تبدیل می‌شود نه قصه‌گو. عملی که در یک اثر مستند قابل قبول‌تر و پذیرفته شده‌تر است.در عنکبوت مقدس عباسی خودش را از قید روایت مستندگونه رها کرده، او اسامی را تغییر داده و در بخش‌هایی از داستان زندگی حنایی دست آورده. حتی با اضافه کردن یک خبرنگار شیوه‌ی گیر افتادن حنایی را هم دستخوش تغییر کرده. اما باز ما با آن ساختار کلاسیک روایی (چیزی که این فیلم را هم می‌توانست نجات دهد) روبرو نیستیم. رفتار شخصیت‌ها، تصویری که از خانه حنایی و روابط با زنش نشان می‌دهد بسیار طبیعی‌تر از چیزی‌ست که در فیلم ایرج‌زاد دیده‌ایم. حتی تصاویر دهه‌ی هفتادی که این فیلم با وجود فیلمبرداری در سایر کشورها اراده می‌دهد، لهجه‌ها و حتی بازیگر نه

ادامه مطلب »
هنر و ادب
شهاب

رپورتاژ آگهی برای یک دزد

سریال کلارک که به بررسی شخصیت یکی از معروف‌ترین دزدهای بانک در سوئد (کلارک اولوفسون*) می‌پردازد، در شش قسمت توسط نتفلیکس (محصول سال ۲۰۲۲) اخیرا منتشر شده است. سریالی که به خاطر ریتم تند نه می‌توان یک اثر بیوگرافی کاملی قلمداد شود و نه آنچنان این فرم روایی به دلچسب کردن سریال کمک کرده. بزرگترین مشکل سریال را علاوه بر روایت و پیرنگی که تنها با خواندن زندگی‌نامه کلارک برایتان قابل فهم و باورپذیر خواهد بود، شاید بتوان انبوهی از زنان خنگ و زودباور و تشنه س.ک.س دانست که خودشان را با کوچکترین اشاره‌ای در اختیار کلارک قرار می‌دهند. سریال کلارک نه تنها یک اثر بیوگرافی که یک رپورتاژ آگهی برای کلارک اولوفسون است که به راحتی هر خلافی را انجام می‌دهد و در نهایت با کمترین میزان مجازات و بیشترین محبوبیت به آغوش زنانی که اغفالشان کرده باز می‌گردد. شاید سیستم پلیس سوئد و کشورهای همسایه‌اش در مواجهه با دزدی بانک و یا جنایتکارانی چون کلارک (به خاطر آمار پایین جرم و جنایت در آن کشورها آنچنان آموزش کافی ندیده باشند) ناموفق عمل کنند، اما پرداخت تیتروار به زندگی و رفتارهای یک خلافکار به طوری که بیننده هم همچون شخصیت‌های سست اطرافش به راحتی بر روی خلاف‌هایش چشم‌پوشی کند بیشتر شبیه به یک رپورتاژ آگهی‌ست،‌ اثری که حتی آن صحنه سخنرانی نویسنده در زندان (در صحنه پایانی) هم میزان جنسیت‌زدگی آن نسبت به شخصیت‌های زن را کم نمی‌کند. شخصیت‌هایی که هر کدام در شرایطی با بگ‌گراند مشخصی تن به رابطه با او داده‌اند همچون اسکرول کردن یک شبکه اجتماعی به چشم آمده و از دیدگان محو می‌شوند. به گونه‌ای که تک تک آنها را می‌توان ابلهانی در نظر گرفت که جز فریب خوردن برای یک رابطه موقت چیز بیشتری نیستند. سریال کلارک سرگم‌کننده، جنیست‌زده، با یک روایت ناقص و دم‌دستی‌ست. حتی کمک‌استریپ‌ها (که به روایتی این سریال هم در

ادامه مطلب »
هنر و ادب
شهاب

ماشین من را بران

چند سالی‌ست که دوباره سینمای جشنواره‌پسند در سراسر جهان به سمت فیلمهایی با زمان بیش از ۱۵۰ دقیقه رو آورده. فیلم‌هایی که خیلی از آنها پیش از اکران عمومی در جشنواره‌های مهم حضور داشته و بعد از مدتی راهی پرده‌های سینما می‌شوند. «ماشین من را بران» ساخته ریوسوکی هاماگوچی با آن زمان بیهوده که صرف پلان‌های بی‌دلیل کرده هم از این قائده مستثنا نیست. فیلمی قریب به سه ساعت که داستانی کوتاه را بیان می‌کند. «مردی که بینایی‌ش کم شده مدت‌هاست بعد از فوت فرزندش با همسرش زندگی تقریبا سردی را پشت سرد می‌گذارد. او مدت‌هاست خودش را مشغول کار در تئاتر کرده و همسرش فیلمنامه‌نویسی برای تلویزیون را ادامه می‌دهد. یک شب زن اتفاقی فوت می‌کند و مرد مدتی بعد برای اجرای یک تئاتر در یک جشنواره به هیروشیما می‌رود، او با راننده‌ای که برایش انتخاب کرده‌اند دوست می‌شود و در نهایت با چالش‌هایی که دارد تئاترش را به صحنه می‌برد». فیلم در برخی از بخش‌ها توانسته بار سمبولیک مفاهیمی که در عناصر داستان وجود دارد را به دوش بکشد اما ریتم بی‌دلیل کند آن، و در جاهایی رفتارهای غیرمنطقی شخصیت به ظاهر منطقی و خونسرد فیلم با هم تناسبی ندارد. انگار با یک مهندسی معکوس طرفیم. ابتدا شخصیت بی‌نهایت آرام و کم‌حرف فیلم تعریف شده و بعد شاخ و برگ‌هایی به آن اضافه کرده‌اند. دختر راننده یک‌جا یادش می‌آید مرد را باید ببرد به کارخانه بازیافت زباله، یک جا مرد دختر را مجبور می‌کند که با هم به روستای دختر بروند و بعد توی برف شروع می‌کنند به زار زدن، یک بار هم به جای اینکه شیشه ماشین را پایین بکشند سان‌روف را باز می‌کنند تا در یک قاب دست‌هایشان را کنار هم بگذارند که دود سیگار داخل ماشین نیاید. یا ابتدای فیلم مرد برای رفتن به فرودگاه حاضر است ماشین را با خودش ببرد فرودگاه و یک

ادامه مطلب »
هنر و ادب
شهاب

ایستگاه یازده

«ایستگاه یازده» مینی سریال ۱۰ قسمته به یک پاندمی شبیه کرونا می‌پردازد. بیماری که شدت انتقال و میزان مرگ‌ومیرش بیشتر از چیزیست که تصور می‌شود. بخش زیادی از اهالی کره زمین می‌میرند و بعد از مدتی انسان‌های باقی مانده باید در یک شرایط بدوی به زیست خود ادامه دهند. موسیقی و تئاتر از هنرهاییست که هنوز مردم در جامعه‌های کوچک به آن پناه می‌برند. و مهمترین راه ارتباطی انتقال مفاهیم و احساسات کماکان هنر است. حضور سمبلیک آثار نمایشی در جای جای اثر، به همراه تصاویر خیال‌انگیر کمیک استریپی که شاکله داستان را شامل می‌شود به داستان ایستگاه یازده ابعاد بیشتری بخشیده. ایستگاه یازده نه صرفا یک داستان سرگرم کننده، که یک پیشگویی از جهانی‌ست که ممکن است در پی پاندمی دیگری به سراغ ساکنین زمین بیاید. پیامبرانی نوظهور و تمدن‌هایی که پا بر شانه‌های گذشتگان خود گذاشته‌اند. این اثر چند قسمتی گوشزد خطرات و موقعیت‌هائیست که پیش‌آمدش دور از انتظار نیست. با روایتی جذاب و ارتباطات پیچیده که ذره ذره گره‌های آن باز می‌شود.

ادامه مطلب »
هنر و ادب
شهاب

درباره‌ی یک قهرمان

زمان اکران «قهرمان» نتوانستم آن را در سالن ببینم. اما حالا با دیدنش در عرضه نمایش خانگی اشاره به چند نکته خالی از لطف نیست؛ ۱- فرمول همان فرمول فیلم جدایی‌ست. افشای تدریجی دروغ‌ها و کتمان حقیقت‌ها. اگر در «جدایی…» و «درباره الی» مساله مرگ و زندگی بود، اینجا استخدام و جور شدن بدهی‌ست و بر خلاف دو فیلم مورد اشاره با افشای حقیقت، آسمان به زمین نمی‌آید. ۲- اولین بار است قضاوت در مورد «مردم» پایش به فیلم‌های فرهادی کشیده می‌شود. تا الان هر چه مردم گفتند فرهادی گوش داده اما این‌بار مردم توسط فرهادی قضاوت می‌شوند. صحنه درگیری رحیم و بهرام‌. ۳- اینکه دختر جوان به خاطر جهیزیه‌اش جداگانه کینه به دل گرفته و آبروی شوهر سابق خاله‌اش را می‌برد در بافت شخصیت‌پردازی‌های فیلم نمی‌نشیند. ۴- شیرازی حرف زدن برخی شخصیت‌ها کم و زیاد می‌شود. عین مدیر موسسه یا فرخنده‌. شاید علاوه بر داستان واقعی فیلم که در شیراز اتفاق افتاده، تنها انگیزه فرهادی برای کشاندن پای شیراز به فیلم ارضای حس ناسیونالیستی‌اش با به رخ کشیدن آثار باستانی اطراف شیراز به مخاطبان غربی‌ست. انگار او قصد دارد یادشان بیاورد که ایران چه چیزهایی دارد. ۵- فیلمنامه خوب است اما فرهادی نمی‌تواند در قامت کارگردان امضای خودش را پای فیلم بگذارد. آنچه که فیلم را به فرهادی سنجاق می‌کند همان فیلمنامه است. نه فرهادی کارگردان. روند تغییرات فرهادی در فرم کارگردانی‌اش از آثار قبل‌تر تا قهرمان را می‌شود مورد بررسی قرار داد. ۶- فیلم همچون چند اثر پیشین فرهادی قلابی در ذهن مخاطب نمی‌اندازد. فیلم فراموش می‌شود. همان‌طور که جزئیات «گذشته»، «همه می‌دانند» و «فروشنده» در ذهنمان نمانده.

ادامه مطلب »