۱۵ تیر ۱۴۰۴

پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

کلام صد و سی و هشتم

نمیدانم کدامین واژه معنای تو را میدهد وقتی که همه سخنان تو به سکوت ختم میشود؟!…   اینروزا نویسنده : این روزا

ادامه مطلب »

کلام صد و سی و سوم

این بار هم تو می روی  ، دوباره من چشم به راهت می مانم. می دانم پایانی ندارد… نویسنده : این روزا

ادامه مطلب »

کلام صد و سی و دوم

می دانم! روزی می آیی که دگر نیستم و فقط سایه ایی خاک گرفته از خاطرات من تو را همراهی می کند. نویسنده : این روزا

ادامه مطلب »

توصیه ها

به دنبال تعیین هیاتی برای تعیین الگوهای مصرف جامعه که بعضاً تعدادی از الگوهای مربوطه را نیز تعیین کرده اند ، بر آن شدیم که ما نیز الگوها یی را در قالب توصیه به شهروندان عزیز ارائه کنیم . توضیح آنکه کسی اجبار ندارد به این توصیه ها عمل کند البته خواندن آنها ضرر ندارد . اینک این شما و این هم توصیه های ما : حمل و نقل شهری : برای کسانی که عجله دارند و نمی خواهند وقتشان در صف اتوبوس تلف شود استفاده از درشکه را توصیه می کنیم . وسیله ای سالم وبدون دود که سازمان

ادامه مطلب »

کلام صد و سی ام

آسمان منتظر صبح نشسته بود و از اینهمه تاریکی میترسید،ماه نیز از تنهایی خسته بود،اما باز می تابید… نویسنده : این روزا

ادامه مطلب »

کلام صدوبیست وپنجم

کلام من همان واژه هایی است که در سکوت تو غریب مانده اند و نمیدانی که همین واژه ها با سکوتت آشنایند. نویسنده : این روزا

ادامه مطلب »

کلام صد و بیست وچهارم

اینروزها تمام میشوند، تو می مانی و خاطراتی باران خورده که نمیدانی آنها را کجا دفن کنی!!! نویسنده : این روزا

ادامه مطلب »

بغض (یازدهم)

تمام این سال‌ها را پشت بغضش پنهان کرده بود. یک ان چشمانش را بست. بغضش ترکید. تمام  ۲۵ را گریست، ان‌چه از چشمانش جاری می‌شد درد ادمیت بود. دست‌ها را روی دسته گذاشت. صندلی سیاه را به عقب فرستاد. یکی از زانوانش به گوشه میز برخورد. بی‌توجه روی صندلی قرمز نشست. دست‌ها را روی میز سیاه گذاشت، اشک‌ها جاری شده بود. موسیقی راک بی تاثیر شده بود. دست راست را بالا اورد، پس از مکثی که ب سه شماره نمی‌رسید، دست را پایین اورد و روی دسته صندلی قرمز گذاشت.پچ‌پچ دختر و پسر میز روبرو مصمم‌ترش می‌کرد. ارنج‌ها را روی

ادامه مطلب »

اینه (دهم)

تازه فهمیدم آینه بهترین ساخته دست بشر است. به آینه که درست نگاه کنی خودت را می‌بینی، خود ِ خودت را. فقط باید مراقب بود مثل من شوکه نشوید. نمی‌دانم موش در آینه شبیه من است یا من در این بیرون، شبیه موش هستم. آن صورت گرد با بینی مخصوص و لب‌هایی که دائم می‌جنبند. هرچه فکر می‌کنم نمی‌دانم از کی شبیه موش بوده‌ام؟! اصلن به گنداب و فاضلاب هم می روم؟ یا مثلن پاتوقم در آشپزخانه و رستوران است. از آن کارگرانی هستم که از صبح تا به شب کار می‌کنند و شب تا به صبح می‌میرند و دوباره

ادامه مطلب »

نوشته‌های پیشین

درباره‌ی «در انتهای شب»

دیدن سریال، آن هم از نوع ایرانی‌اش در این روزها ریسک بالایی‌ست. حداقل باید صبر کرد، تمام شود. شاید از بازخورد مخاطب‌ها و جنس مخاطب‌ها

تکرار این جمله

بارها توی فضای مجازی این جمله از کوندرا به چشمم خورده. اما این روزها بیشتر توی ذهنم تکرارش می‌کنم: ستیز با قدرت، ستیز حافظه با

ونوس خز پوش

دو فیلم آخری که از پولانسکی دیده بودم فیلم‌هایی چون «پَلس» و «بر اساس داستان واقعی»، هیچ کدام چنگی به دل نمی‌زدند. اخیرا فیلم ونوس

ماهی

ماهی سه ثانیه بعد یادش رفت که شکار شده، سه ثانیه بعد یادش رفت که دارد خورده می‌شود.

این لحظه‌ جادوئی

داشتم با نسترن خیابان منتهی به خانه را می‌آمدیم بالا. آسمان از همان‌ها بود که همیشه می‌گفتم: باب فیلم است. آخرین ته‌مانده‌ی روشنایی روز که