نمی دانم اسم این را چه می شود گذاشت ؟ یا … فرض کردن مردم یا اقتدار سربازان گمنام امام زمان . بعد از ظهر پنج شنبه  بیست و هشت مردادماه سر و صدای ماشین پلیس در چهارراه مرادی بندرعباس مرا مجبور کرد که  به کنار پنجره بروم . ماشین پلیس ایستاد و با پراکنده کردن مردم و خالی  کردن یکی از طلا فروشی ها از مشتری ، مردی را دست بسته و صورت بسته از ماشین پیاده کردند ، او را به داخل طلا فروشی بردند تا احتمالا صحنه ی دزدی را بازسازی کنند . به احتمال زیاد تا فردا خبرش را در بوق و کرنا می کنند بی شک که سارقین دستگیر شدند .

ای کاش اینقدری که به فکر این هفتاد میلیون* بودند به فکر آنهائی می بودند که سارقانی بی شک کم تجربه تر با انواع سلاح سرد و گرم جان بی دفاعشان را برای اندک چیزی به بازی میگرفتند .

* منظور از هفتاد میلیون ، جمعیت ایران نیست . بلکه مقادیر طلا و جواهراتی است که ازیک  طلا فروشی در بندرعباس ربوده شده است .

بعد نوشت : جمله ی پایانی را احساس میکنم به طور کامل یکی از دوستان وبلاگ نویس به آن اشاره کرده بود . ماحصل مطاله مطلب آن دوست وبلاگ نویس شد این جمله ای که خواندید . در واقع احساس می کنم اصل آن از خود من نباشد .

۱۰ نظر موضوع: اجتماع

10 پاسخ به “دروغ یا واقعیت ؟”

  1. فسیل زنده گفت:

    سلام
    آخرش هم با این فکر کردنات یه کاری دست خودت میدی.

  2. چپ دست گفت:

    دقیقآ همینه… اگر واقعآ بخوان یه دزد یا مجرم رو دستگیر کنن ، می تونن اما معمولآ انرژیشون رو میزارن واسه پیدا کردن مجرمانی که به خودی هاشون ضرر زدن یا اینکه دستگیر کردن طرف از نظر تبلیغاتی واسشون منفعت زیادی داشته باشه.
    یکی رو می شناسم که چند سال پیش توی کارش شکست خورد و ورشکست شد. با قرض و قوله و وام یه موتور خرید تا باهاش مسافرکشی کنه و خرج زن و ۲ تا بچشو در بیاره. موتورش رو دزدیدن و توی کلانتری هیچکس به […] خودش هم حسابش نکرد ، چون دستش به جایی بند نبود. نتیجه این شد که از شدت استرس ، بیماری ام اس گرفت و الآن بصورت نیمه فلج توی خونه افتاده.
    یکی دیگه رو هم می شناسم که موتور پسرش رو دزدیدند اما چون طرف توی مجلس دستش به جایی بند بود ، کمتر از ۲۴ ساعت بعد ، دزد رو گرفتند.

    کلآ این چیزا توی این مملکت عادیه و نباید ذهن خودمون رو درگیرش کنیم.

    • لی گفت:

      دقیقا موافقم … همیشه همین نا برابری ها بوده تو مملکت ما که داره بهمون ضربه می زنه …
      همیشه باید آدم بند پ داشته باشه تا یکی به دادش برسه …

  3. نشون به اون نشون که نصف این فیلم رو من هم دیدم :D
    البته اگه فیلم بود. حالا فیلم بود ؟

    • لی گفت:

      سلام
      دقیقاً
      : -)
      اما من می خواستم تا تیتراژ پایانیش هم ببینیم . تا اون جائی که آدم بدا به سزای اعمالشون می رسن …. : -)

  4. سلام شهاب جان
    بافسيل موافقم.
    ؟؟؟؟؟

  5. نرگس گفت:

    یک بار در کوچهء ما درگیری شد. بین دوتا کارگر ساختمانِ احمق در یک ساختمان نیمه‌کاره. خلاصه کار، بالا گرفت؛ در حد چاقو. هر چه زنگ زدیم صدوده هیچ ماموری نیامد. فقط یک بار، یک مامور با موتور از سر کوچه رد شد. و اصلا مداخله نکرد. اگر همسایه‌ها دخالت نمی‌کردند نمی‌دانم کدام‌‌شان، آن‌یکی را می‌کشت. پدرم می‌گفت حتما مامور بیچاره هم تنها بوده، ترسیده دخالت کند؛ بلایی سرش بیاید.
    من نمی‌دانم حالا کی مقصر است. پیدا کنید پرتقال فروش را!
    شاید به نظرتان بی ربط بیاید اما،‌ گفتید سرباز گمنام امام زمان، سیال ذهن مرا به این جا کشاند.

    • لی گفت:

      درست می فرمائید . دقیقا همین اتفاق هم برای خودم پیش اومد . سر چهارراه نزدیک منزل تقریبا ساعت یازده شب بود که داشتم می رفتم خونه . چهار مامور روی دو تا موتور داشتن گشت زنی می کردند . زنی سرش رو از پژوی مشکی رنگ با شیشه های دودی آورد بیرون و گفت : ببخشید آگاهی کجاست؟ ( یعنی کمک می خوام )
      راننده ی ماشین گازش رو گرفت و رفت ، مامورها هم به راه خودشون ادامه دادن و رفتن …
      همین بی خیالی مامورها برای جون مردم نقطه ی مشترک نوشته ی من و اتفاق توی کوچه شما بود . و نمونه ی بارزش جلوی چشمای من اون شب اتفاق افتاد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.