« دوست داشتم باشی ، نبودی » . این را نوشته بودم و نمی دانستم بفرستم یا نه . وارد آسانسور شدم و با همان دست که گوشی را گرفته بودم چرخی روی دکمه ها زدم . یادم نمی آمد کدام را بزنم . ذهنم سمت بودن و نبودن بود و طبقه لعنتی پاک فراموش شده بود . دکمه ارسال را زدم و خیره ماندم به صفحه گوشی که آیا می رسد یا نه . نقطه چین ها داشتند دور نامه می چرخیدند که مرد چاقی داخل آمد و دکمه ای را زد . کمی خودم را جمع وجور کردم و تکیه دادم به آینه پشت سرم . آسانسور داشت با تکان خفیفی حرکت میکرد که مرد عطسه زد و آب دهانش را ریخت روی صفحه گوشی و صورتم . گوشی خیس شده را با پیراهنم تمیز کردم و گذاشتم توی جیب شلوارم . نگاه کردم بببینم مرد چاق سرما خورده دکمه کدام طبقه را زده . انگار نه انگار که تف مالی ام کرده . گوشی اش را در آورده بود و داشت چیزی می نوشت .
براوو. ای لایک ات
سپاس احسان جان
۱.۲.۳.۴ چشم دوست عزیر خواهان کسی میشم که خواهانم باشه . در ضمن من هروقت میام طرفت شلوقه سرت . دوست دارم حرف بزنیم ولی محیا نیست زمان و مکان.
یاد پیشنهادت کنار دریا افتادم . بریم بد نیست البته اگه پایه باشی ۳نفری بیشتر کیف میده بهم بگو
اگه از قبل هماهنگ کنیم قطعا زمان مناسبی می تونیم ببینم همو .
پیشنهاد لب دریا رو یادم نمیاد . بعدا زنگ می زنم ازت می پرسم .
نفر سوم الان مدتیه نا پدید شده . پیداش کردی بگو سمت ما هم بیاد…
نفر سوم من که نیستم؟هستم؟
نفر سوم چی ؟ چوب خدا اگه منظورته . نه …
آخرین چوب خدا احتمالا همیشه نصیب منه
اون ایمیل لعنتی هم بذار همراه کامنتت دوست عزیز :)
این چرخه را دوست داشتم؛ بی خود شدن در اثر اوج گرفتن دلتنگی، کات شدن ناگهانی این دلتنگی با یک اتفاق سادهء بیربط و دوباره بازگشتن به همان دلتنگی با تصویر مردی دیگر که با موبایلش مشغول میشود…
میدانید؟ مثل روزمرهگی در زندگی؛ مثل چرخههای سادهء دیگری که هر روز تجربه میکنیم.
سپاس . دقیقا حال و هوای این روزای منه . گاهی مسائل خیلی مهم با همین مسائل ساده و پیش پا افتاده ام قاطی میشه .
لی جان به نظرم یه فروم واسه سایت بزن
چرا ؟
چه تاثیری می تونه داشته باشه ؟
چون بحث و تبادل نظر در ساین بالاست
خب . خوبه که . همین جوری بهتره
: )
http://www.kishfilmfest.com/
شهاب ببین
سلام بهروز . ممنون که اطلاع دادی
حتماً سر میزنم بهش