این شعر هم برای خودش از آن داستان ها دارد که شاید داستان جالبش باعث شده همیشه تازه به نظر برسد . شعر تاثیرگذاری که باعث شد یک پادشاه بی خیال را یکباره هوایی کند که بتاخت تا بخارا برود . نصر بن احمد سامانی زمستانها در بخارا و تابستانها را در سرقند یا یکی از شهرهای خراسان سپری می کرد . یک سال که به هرات رفته بود پس از گذشت تابستان ، پائیز و زمستان را هم آنجا می ماند . این اقامت چهار سال به طول می انجامد . آنقدر زیاد که همراهیان پادشاه به رودکی می گویند که کاری بکند . ( اینجاست که نقش مهم یک هنرمند مشخص می شود ) جناب رودکی هم شعر زیر را می سراید که نتیجه اش در ادامه آمده .
بوی جوی مولیان آید همی/یاد یار مهربان آید همی/ ریگ آموی و درشتی راه او / زیر پایم پرنیان آید همی/آب جیحون از نشاط روی دوست/خنگ ما را تا میان آید همی/ ای بخارا! شاد باش و دیر زی/میر زی تو شادمان آید همی/میر ماه است و بخارا آسمان/ماه سوی آسمان آید همی/میر سرو است و بخارا بوستان/سرو سوی بوستان آید همی/آفرین و مدح سود آید همی/گر به گنج اندر زیان آید همی
چون به بیت «میر سرو است و بخارا …» رسید امیر چنان به هیجان آمد که بی کفش و جامهی سفر بر اسب نشست و رو به بخارا نهاد و تا آنجا هیچ توقفی نکرد (نگاه کنید به چهارمقالهی نظامی عروضی ص ۴۹ – ۵۳).
به هر حال بیش از تاثیر گذاری خود داستان و شعر رودکی یکی از دلایل علاقمندی ام به این اثر ، اثر دیگری بود که توسط دو خواننده ی قدیمی این سرزمین اجرا شده است . اثری مشترک از بنان و مرضیه که می توانید آن را در اینجا دانلود کنید و بشنوید . و جالبی این اثر به آن است که خوانندگان ، کار را تا همان بیتی میخوانند که نصر بن احمد شنیده بود و پس از آن ضرب آهنگ اثر تغییر می کند ، به نوعی که انگار بخواهند حس بتاخت رفتن نصر بن احمد را برسانند که احساس می شود موفق هم بوده اند .
پ . ن : این پست به یاد شب یلدائی گذاشته شد که این موسیقی را به همراه داستان شعر رودکی شنیدم . شب یلدای سال پیش بود که در خانه ی یک دوست جنوبی در یزد نشسته بودیم و داشتیم زیرنور کم لامپ وسط اتاق آش می خوردیم و این را می شنیدیم . یک سال پیش در همین روزها دانشگاه تمام شد . همان شب های حوالی یلدا بود داشتیم برای این روزها خاطره می ساختیم بی آنکه بدانیم .
سلام لی
من خوبم اما من من گاهی خوب نیست الان مریضه
اره من وقتی اولین بار این مطلبو شنیدم اشک تو چشمام جمع شد ما کجا اونا کجا
حیف که جز تاسف چیز دیگری ندارم
اصولش اینه که وقتی چیزی رو توی این قالب ها می شنوی احساس غرور کنی و لی من همیشه متاسف میشم
تکه ای رخت بر بند وبلاگمان تاپ میخورد
امدی دستی رویش بکش لی
سلام
ان شاالله همیشه خوب باشید .
نه . زیاد جای تاسف نداره . الان دوره ها عوض شده و خیلی چیزها همراهش تغییر کرده . حتی احساس آدما . یک چیز طبیعیه اما به هر حال دیگه نیست …
به وبلاگتون هم همیشه سر می زنم … : -)
۱.خوشبحال امیر ک یه چیزی تونست بکشونه اونرو ب خونش
۲.ایشالا ارشد
۱ – آره . .واسه بعی مثنوی هفتاد من هم بخونی فایده نداره ….
۲ – ان شاالله …
این کار برای من هم خاطره انگیز است. دلم برای خودِ آن روزهایم تنگ شده.
آره . از این کارهاست که تاریخ مصرف نداره و همیشه هم دلتنگی میاره همراه خودش …
وقتی باران می بارید ،هیچ روز و شبی شاهد زندگی من نبود …
باران که می بارد ندید که چشمان من دیر زمانست که بارانیست …
به بخارا رسید اما جوی مولیان سالها پیش خشکیده بود.
همیشه ما ایرانی ها زود برایمان دیر می شود …
خیلی زیبا و خوانا نوشته .من شعرهای شهریار رادوست دارم از شما متشکرم
سلام ، ممنون
البته فکر کنم این شعر از آقای رودکی باشه.
دوست بزرگوار و عزيز
رسما”از شما دعوت می شود تا در “جشنواره بزرگ کتابخوانی مجازی”شرکت فرمائید.
مایه مسرت ما خواهد بود اگر به عنوان همکار افتخاری در اجرای اين جشنواره همکار ما باشید
سلام، خوشحال میشم کمکی ازم بر بیاد :)
با سلام.من اولین بار که این شعررو شنیدم رفتم بخارا.
کار خیلی خوبیه.
افرین عزیزم واقعا افرین بر شما یاد تموم دوستام افتادم ولی بقول یکی از دوستان ، حالا که یادشون افتادم دیگه هیچ کس نیست! (جوی مولیان خشکیده!)
ممنون…
:)
واقعأ متاثّر شدم دم رودکی گرم