عشق همیشه واژه چندش آور و گنگی بوده است برایم . همیشه ظاهری زشت داشته و باطنی نا مفهوم که هیچ وقت معادل مناسبی را برای آن پیدا نکرده ام که بگویم : بله ، این همان واژه ی مسخره و زهوار در رفته ای است که این همه دنبال مفهومی برای آن می گشتم . اما برای این حرکت پنجاه قهرمانی که رفته اند مردم کشورشان را از شر این ذرات رادیواکتیوی نجات دهند واژه ای جز عشق نمی توانم پیدا کنم . عشق به مردمی که حتی می توان برایشان به راحتی جان داد …عشق به مردمی خارج از مرزها . خارج از مرزهایی که خود این مردم تعریف کرده اند .
اتفاقی که افتاده واقعاً وحشتناک است؛ حتی تصورش. نمی دانم بعضی از آدم ها این همه قدرت و شهامت را از کجا می آورند؟
حالا ببینید اونهایی که می روند جنگ چه می کشند …
رستا خیز نزدیک است
بعید می دونم …
شاید بعید باشه ولی شایدم نباشه دقت کنی به روند جهان بیشتر می فهمی که رستاخیز نزدیک است البته به تفکر ایرانی میشه آقا داره میاد
سلام
بله . اگر اینجوری بخوای ببینی که دقیقا رستاخیز نزدیک است . اما احساس می کنم سالیان ساله که روند جهان همین جوری بوده .
عشق.
يعني
چي
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
داشتم این پست رو می نوشتم یاد حرفای اون روزمون هم بودم
این جلمه رو که گفتی در جوابش یاد شعرای مرحوم آغاسی افتادم
عشق یعنی …
عشق یعنی …
به نظرم اینکه یه عده ، براشون آنقدر جون یه عده مردم دیگه مهم باشه که از جون خودشون بگذرن . این به نظرم می تونه نمودهای اون حسی باشه که اسمش رو بذارن عشق .