« این داستان مملو از واژه بود است . واژه ای که خبر از عدم وجود چیزی میدهد که در گذشته وجود داشته »
شب خوابیده بودند و صبح بیدار شده بود ، دیده بود نیست . مرد تا شبش صبر کرده بود ، هیچ خبری نشده بود . فردا صبح هم نیامد . فردا صبح های یک سال گذشته بود و او نیامده بود . کنار پنجره درست سه کارتن سیگار کشیده بود ، یک سال . هر روز بیست تا بیست تا ، گاهی پنجاه تا ته سیگار را انداخته بود توی کوچه و رفتگر سیصد و شصت و شش روز برگها ، زباله ها و ته سیگارها را جمع کرده بود و زن نیامده بود . رفتگر به این فکر می کرد که کم کم سیگار را کنار بگذارد ، و بدنبال شغل دیگری باشد .
داستان خوبی بود و خیلی خوب هم تمام شد.
سپاس
البته خودم انتظار ندارم بعد از مدت ها نوشتن کار خوبی از آب در بیاد .
زندگي كردن مثل دوچرخه سواري است .آدم نمي افتد مگر اينكه دست از ركاب زدن بردارد
درسته استاد اما شاید اگه همه دوچرخه اندازه خودشون رو سوار شن حتی اگه رکاب هم نزنن باز نیفتن .
حتي اگه دوچرخه به اندازه خودشون هم بگيرن اگه ركاب نزنن مي افتن اگه نيفتن مي ايستن ..اگه ايستادن ميدوني چي ميشه؟سالم باشي
سلام .آره . گاهی ایستادن خیلی بدتر از افتادنه
درود. با وازه خوب بازی کردی و تقریبا کار بدی نشده! نوشته یکدسته و بدون اینکه سکته بزنه. ریتمو خیلی خوب تا آخر رفتیی! اتصال وازه ها بهم منطقیه مثلا از سیگار به رفتگر! اما اگه اسم زنو در آخر نمیاوردی بهتر بود؛ یکبار دیگه بخونش و بدون اسمی از زن قصه! ببین چطور میشه
سلام
ممنون . آره راست میگی . بدون زن هم بهتر میشه . موقع نوشتن احساس می کردم زیاد روی این واژه زن و مرد تاکید نکنم اما خب در شرایط خوبی ننوشتم این متن رو که توجیه پذیر هم نیست . به هر حال سپاس .
داستان پايان خوبي داشت پيش بيني نشده بود ، برخلاف داستانهايي كه مي خوندم و در پايان به شخصيت اول داستان ختم مي شد
سلام
سپاس . احتمال این را هم بدهید که شاید شاید شاید رفتگر همان شخصیت اول باشد .