پدر فوتبالیست خوبی نبود و توی هیچ تیمی بازی نمی کرد . بازی اش نمی دادند . او برای خودش یک تیم بود ، مدافع و مهاجم و دروازه بان خودش بود . مربی خودش بود . داور خودش بود و هوادار هم خودش . نه جامی را گرفته بود و نه قهرمان لیگی شده بود . سیستمش یک بود . هر کجا لازم میشد بازی می کرد .
مشکل بزرگ آنجا بود که شوت زدن زیر زنش . بعد بخت ما و زندگی خودش هیچ کدام بردی را در پی نداشت . هیچ کدام به هدف نخورده بود . ما حتی قبل از اینکه بازی شروع شود باخته بودیم .
عالی بود حاج آقا
ممنون . امیدوارم واقعا همین طور باشه
چقدر سیاه
گاهی دست خودم نیست . میشه .
این خانه سیاه است؟
به قول شاعر : این خونه روشنه اما چراغی نیست .
ممنون ک نوشتههات رو میزاری اینجا ممنون لی عزیز
خواهش می کنم ای احسان عزیز
راستی خونه نو هم مبارک .
خواهش
سلام به لی عزیز بعد از غیبت کبری!
این تشبیه زندگی یک آدم به یک تیم تکنفره خیلی جالب بود.
راستی از فیلمتان چهخبر؟
ممنون
اون هم هنوز گیر چند تا پلانه که انشاالله تا چند روز آینده تمامش می کنم برم سراغ فاین کات . صدا گذاری و اصلاح رنگ .
وقتی که بخت، بختک می شود، آدم یاد باخت هایش می افتد. احتمالا بیخ کار ایراد داره.ومن هراسان از هر انسان.
جمله خوبی گفتی :
وقتی که بخت، بختک می شود، آدم یاد باخت هایش می افتد.
چرا نظر من به صورت ناشناس آمده؟! من که خیلی هم سرشناسم! ؛-)
:)
اون که صد در صد . البته من از کامنتتون شما رو شناختم . مثل این چند روز اخیر که از روی صدای دوستام باید بشناسمشون . چون شماره همشون رو از دست دادم .