یک شب که ناخوش احوال بودم ، جائی در همین فضای مجازی نوشتم :
{ توی جلسه همش احساس می کردم یه کار مهم انجام نشده دارم بعد فکر می کردم که نه من هیچ کار مهمی ندارم و نداشتن کار مهم بیشتر حالم رو خراب می کرد }

البته لازم به ذکر است که در تمام طول آن جلسه به رفتن فکر می کردم . اینکه باید جلسه را ترک کنم .
امشب جائی یک شعر از برتولت برشت خواندم . شاد گشتیم از این حس مشترک .

***

كنار خيابان نشسته ام
و راننده چرخ ماشين را تعويض مي كند.
من تعلق خاطر ندارم به مكاني كه از آنجا مي آيم
و تعلق خاطر ندارم به مكاني كه مي روم.
پس چرا تعويض چرخ را با اين همه
نگرانی می‌نگرم؟ 

۱۵ نظر موضوع: نظم و نثر

15 پاسخ به “شعر ” تعویض چرغ ” از برتولت برشت”

  1. نرگس گفت:

    باور کنید گاهی فکر می‌کنم بعضی از آدم‌ها این حرف‌ها را از کجای مغزشان در می‌آورند؟ یعنی می‌شود از موقعیت‌های سادهء زندگی چنین بیان درخشانی داشت؟ راستش به این آدم‌ها حسودی‌ام می‌شود؛ حالا می‌خواهد برشت باشد یا هر کس دیگر!
    ممنون که به اشتراک گذاشتید.

    • لی گفت:

      خواهش می کنم . بارها شده همچین حسی رو داشتم و یا چیزی رو نوشتم ، دیدم در گذشته یک نفر دیگه این رو نوشته و یا گفته . امشب دیگه این نقطه ی اشتراک رو انتشار دادم .

  2. بهشب گفت:

    سلام شهاب خان.برتولت صحیح می باشد.این هم شعرش:
    Der Radwechsel

    Ich sitze am Straßenrand

    Der Fahrer wechselt das Rad.

    Ich bin nicht gern, wo ich herkomme.

    Ich bin nicht gern, wo ich hinfahre.

    Warum sehe ich den Radwechsel

    Mit Ungeduld?

    • لی گفت:

      سلام . آره . ممنون .این شعرش رو به زبان اصلی پیدا کرده بودم . فکر کنم اون ت آخر مثل پژو خونده نمی شه … ولی ممنون به خاطر اشاره .

  3. بهشب گفت:

    ت خط آخر نوشته هم تصحیح شود.حاج آقا

  4. کلاغ گفت:

    گاهی انسان بد جور درگیر حس رفتن میشود .
    من میخواهم آنقدر از خودم برم تا بخودم برسم … کلاغ

  5. کلاغ گفت:

    درواقع این آخرین جمله در اولین پست وبلاگم بود. (هدف اصلی از نوشتم )

    میتونی اینجا بخونیش. لی عزیز

    http://kalaagh.com/1390/02/1/

  6. احسان ن گفت:

    حس مشترک خوبه مث ی لحظه می‌مونه ک ادم ی واقعه دوست داشتنی رو ک مدت‌ها قبل ثبت کرده ب یادش میفته

    • لی گفت:

      دقیقاً . من یک بار همین اتفاق افتاد . دوستی سوالی پرسید که فهمیدم من جواب این سوال رو خیلی وقت پیش داده بودم . و این برام جالب بود .

  7. من گفت:

    واقعن
    چه الکی
    آخرش که چی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.