حریم ِ ما رو با خود بُرده توو غار
خداوندِ نمایش های رنگی
تلاش ِ کور داری اولِ راه
برای نکبت غایی بجنگی
توازن داره حتی جنگ با مرگ
زمین باکره با ریشه ی داغ
هبوط جاذبه رو بیضی ِ برگ
که داره خاک می شه آخره باغ
خوشایندِ خیالِت نیست حتی
غلط گیریِ ما از عقل مکتوب
نظام هستی پالوده از نقص
که ما رو برده تا وارونه ی خوب
تو ضدّ قهرمان داستانی
دَم گرم میون ِ پنجه باد
دروغای بزرگُ دوست داری
چشایی که به لبهامون نمیاد .”
م . خفه خوان