پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

آدم‌‌ها خداحافظی‌ را اختراع‌ کردند

ما در پلازا، همدیگر را بدرود گفتیم‌ 
در پیاده‌ رویِ آن‌ طرف‌ خیابان‌ 
من‌ روی‌ بر گرداندم‌ 
و پشت‌ سرم‌ را کاویدم‌ 
تو بر می‌گشتی‌ 
و دستانِ خدا حافظی‌ ات، در اهتزاز بود
 
رودخانه‌ ای‌ از وسایل‌ نقلیه‌ 
از میان‌ ما می‌گذشت‌ 
6 بعد از ظهر بود 
آیا نمی‌دانستیم‌ 
که‌ از پس‌ آن‌ رودخانه‌ ی‌ دوزخی‌ غمبار 
دیگر هرگز همدیگر را نخواهیم‌ دید ؟

ما همدیگر را گم‌ کردیم‌ 
و یک‌ سال‌ بعد تو مرده‌ بودی‌
و من‌ حالا 
یادهایم‌ را می‌کاوم‌ 
و خیره‌ بدانها می‌نگرم‌ 
و فکر می‌کنم‌ که‌ این‌ اشتباه‌ است‌ 
که‌ انسان‌ با خداحافظی‌ جزیی‌ 
مبتلای‌ جدایی‌ بی‌ نهایت‌ شود 

شب‌ قبل، پس‌ از شام‌ 
بیرون‌ نرفتم‌ 
و سعی‌ کردم‌ چیزهایی‌ بفهمم‌ 
دوره‌ کردم‌ آخرین‌ درسی‌ را که‌ افلاطون‌ 
در دهان‌ معلمش‌ گذاشت‌ 
خواندم‌ که‌ روح‌ تواند گریزد چون‌ جسم‌ مرد 
روح‌ نمی‌میرد 
گفتن‌ بدرود برای‌ انکار جدایی‌ است‌ 

آدم‌‌ها خداحافظی‌ را اختراع‌ کردند 
زیرا فکر می‌کردند بی‌ زوالند 
با اینکه‌ می‌دانستند زندگی‌ اشان‌ را دوامی ‌نیست‌ 
در ساحل‌ کدام‌ رودخانه‌ 
این‌ گفتگوی‌ نامعلوم‌ را فرو خواهیم‌ گذاشت‌؟
آیا ما دوتن‌ 
دلیا و بورخس‌ 
اهل‌ شهری‌ نبودیم‌ که‌ یکبار در جلگه‌‌ها
ناپدید شد؟

آدم‌‌ها خداحافظی‌ را اختراع‌ کردند
خورخه‌ لوییس‌ بورخس


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های پیشین

درباره‌ی پیر پسر

فیلم در قد و قواره‌ی تعرف و‌ تمجید‌های اغراق‌ شده که پیرامونش شکل گرفت نبود. تدوین‌ نقشش را به خوبی ایفا نکرد، جایی که می‌توانست

درس‌های خودآموز

به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ می‌زنی

سنگ بزرگ

همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر می‌کنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار می‌شه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».

دوم بودن

زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم

معنی زندگی کردن

یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بی‌حوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراری‌تر چند مواد