سی سال در بندرعباس زندگی کردم و هر بار به خودم گفتم یک زمانی اینجا تبعیدگاه بوده، اگر صبر کنی روزهای خوبش را هم می بینی. صبر کردیم، صبر کردیم، صبر کردیم اما هنوز تمام مسئولین بندرعباس را به شکل همان تبعیدگاه می بینند، تبعیدگاهی که پولساز است؛ مثل مزارع پنبه در آمریکای جنوبی. با یک مشت برده که تا زنده اند فقط باید پول در بیاورند و این پول به شریان کشور تزریق شود. برای همین مهم نیست شهری که بخش بزرگی از ثروت کشور را تامین کند، در فقر زیرساخت هایش دست و پا بزند.

خبر ها را می بینم. دستم می لرزد. دلم می لرزد. اشک می ریزم. بچه هایم….بچه های ما ….در لا به لای اتوبوس های قراضه خط بندعباس شیراز لای آهن ها چرخ می شوند. می سوزند و ما فقط زار می زنیم. سی سال است که زار می زنیم. ژستها را کنار بگذارید آقای وزیر … سی سال است که این جاده آدم می خورد. سی سال است که این جاده، این سیستم حمل و نقلی با برخی راننده هایی معتاد، با اتوبوس هایی از رده خارج، با جاده هایی نا امن، با کامیونهایی که جاده را با پیست مسابقه اشتباه می گیرند، از ما می کشد و شما در سکوت لبخند می زنید.

بندرعباس، بزرگترین شاهراه اقتصادی کشور است اما دریغ از اینکه جاده ای مناسب داشته باشد. به اصفهان، شیراز، تهران، تبریز، حتی شهرهای کوچک کشور که سفر می کنی، پایانه های مسافری تمیز، با مقرراتی سفت و سخت می بینی. ساختمانهایی زیبا و شیک. تمامی مسیر بزرگراه است. در حاشیه جاده انواع مراکز توریستی با امکانات فراوان می بینی. آن وقت در عوض جاده های بندرعباس حتی روشنایی درست حسابی ندارند.

استراحتگاه های بین راهی بر اساس آنکه شاید جنس تریاک کدام بهتر باشد تقسیم می شوند. سی سال است از بندرعباس هر تابستان و بهار به شیراز رفته ام و هر بار راننده تنها در کنار یک آلونک که اسمش را رستوران گذاشته اند ایستاده و شاید همه این آلونگ را بشناسند، با لامپ مهتابی های مورب، یک اتاق به اسم غذا خوری که بوی لاشه مرده می دهد و یک سرویس بهداشتی که میان بیابان است. این را مقایسه کنید با آنچه برای جاده های اصفهان، مشهد، تبریز و سایر شهر های مراکز استان ها کرده اید.

با این جزئیات برایتان تعریف می کنم تا متوجه شوید بندرعباس هنوز از نگاه مدیران یک تبعیدگاه است.

دو شهری که بیش همه با هم ارتباط دارند. دو محور که عمده تقسیم بار و کالا از آنجا صورت می گیرد. دو شهری از نظر آمیختگی فرهنگ و اقتصاد رابطه‌ای همچون خواهر دارند از داشتن یک خط ریلی محرومند. در طی این سی سال … به خاطر مردم نه … به خاطر پولی که از بندرعباس به اقتصاد کشور تزریق می شود، نباید یک خط ریلی بین این دو شهر کشیده می شد؟

قطاری که می توانست، خواب آرامی به بچه های ما هدیه بدهد و آنها امروز صبح با شوق از قطار امن پیاده شوند و به اردویشان برسند. بچه های دوستانم که در همین جاده کشته شدند. مردمی که می شناختمشان همه می توانستند با قطار سفر کنند و جاده های نیمه شب هولناک بندرعباس آن همه لبخند، آن همه امید را از ما ندزدند.

ما در گرمای پنجاه درجه کار و زندگی می کنیم. هر چه زرق و برق در شهر می بینیم به همت بخش خصوصی است. هر بار که دنبال زیر ساخت ها هستیم، هر بار که حرف از امکانات اساسی می زنیم، رویتان را بر می گردانید یا محکم توی دهانمان می زنید که در اولویت نیستید.

بندرعباس کی قرار است در اولویت شما قرار بگیرد؟ کی قرار است بفهمید عده ای از هموطنانتان در بندرعباس زندگی می کنند، نه برده هایی که تا جان در بدن دارند باید کار کنند و بعد جنازه های تکه پاره شان را از بین آهن ها بیرون بکشند.

این بار به خاطر جان بچه ها که شده، برای آنکه این مرگ های دردناک بی نتیجه نماند، فریاد می زنیم. انقدر این موضوع را فریاد می زنیم تا شاید خجالت بکشید و برای ما که نه برای بچه هایمان کاری کنید….

بدون نظر موضوع: اجتماع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.