پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

۷- دورتادور دنیا (سه روایت از زندگی)

نمایشنامه سه روایت از زندگی نوشته‌ی یاسمینا رضا به زندگی دو زوج می‌پردازد که یک شب را با هم می‌گذرانند. شب‌نشینی این دو زوج حقایقی از شخصیت آنها را در موقعیت‌های مختلف برملا می‌کند. این متن که سه صحنه از این ملاقت را به تصویر می‌کشد در واقع سه برداشت و سه رویکرد متفاوت از یک موقعیت مشابه‌ است. داستان مهمانی آمدن اوبر و همسرش اینس به خانه‌ی آندری و سونیا در شرایطی روایت می‌شود که هر کدام از شخصیت‌ها رویه‌ای را پیش می‌گیرند. گاهی منطقی، گاهی نیمه منطقی و احساسی و گاهی کاملا احساسی. این سه شیوه برخورد شخصیت‌ها با هم و با مسائل باعث بروز پایان‌های متفاوتی برای هر یک از روایت‌ها می‌شود. آندری محقیقی‌ست که قصد دارد مقاله‌ای که سه سال برای آن وقت گذاشته را در یکی از مجلات معتبر نجوم به چاپ برساند. چاپ این مقاله و سفارش اوبر می‌تواند سطح شغلی آندری را بالاتر ببرد. از طرفی اوبر علاقه‌ای به همسر آندری پیدا کرده است. علاقه‌ای که در سفارش او می‌تواند تاثیر بگذارد. سرزده وارد شدن اوبر و اینس و مشکلات شخصی بینشان و همچنین بچه‌ی پر سر و صدای آندری و سونیا از لحظاتی‌ست که بر پررنگ شدن تغییر شخصیت‌ها در روایت‌های مختلف، به پیش برد داستان کمک می‌کند. این نمایشنامه هفتمین اثر از مجموعه دور تا دور دنیاست که در نشر نی توسط خانم فرزانه سکوتی ترجمه شده است. در این کتاب می‌توانید مصاحبه‌ای با خانم یاسمینارضا و همچنین خلاصه‌ای از زندگی و فعالیت‌های ایشان را مطالعه کنید.

2 پاسخ

پاسخ دادن به شهاب لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های پیشین

سنگ بزرگ

همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر می‌کنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار می‌شه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».

دوم بودن

زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم

معنی زندگی کردن

یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بی‌حوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراری‌تر چند مواد

دوراهی ریا و صداقت

من که راضی نیستم حتی یک‌ ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مال‌ها

دندان فیل

بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله‌، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم