اولین سوال که بعد از خواندن متن به ذهن می رسد این است که آیا هر ایده‌ای قابلیت تبدیل شدن به متن نمایشی را دارد یا خیر؟ شاید جواب اولیه این باشد که بله. اما واقعیت امر این است که  تا ساختار دراماتیک را به یک متن ندهیم خبری از یک متن نمایشی نخواهد بود. «نام من ریچل کوری است» نه تنها تلاشی برای تبدیل شدن به یک متن نمایشی در آن به چشم نمی‌خورد بلکه حتی یک داستان کوتاه خوب هم نیست. شخصی به  نام ریچل کوری در سن ۲۳ سالگی در مرز میان فلسطین و اسرائیل کشته می شود. او که به صورت داوطلبانه و در قالب «جنبش بین المللی همبستگی» خودش را برای کمک به فلسطیانی که خانه‌هایشان در حال تخریب توسط ارتش اسرائیل بود می‌رساند، کمی بعد توسط یکی از بولدوزها زیرگرفته می‌شود. ماجرا و تنهایی ریچل به اندازه کافی تلخ و ناراحت کننده است اما زمانی که تنظیم کنندگان این متن از ایمیل‌ها، یادداشت‌ها و خاطرات روزانه او اقدام به نگارش یک نمایشنامه‌نامه می‌کنند به جز بازنویسی چند نامه و اضافه کردن چند شرح صحنه بینابین این نامه‌ها چیز دیگری دستگیرمان نمی‌شود. سوالی که مطرح می‌شود این است که همان موقع هم ریچل کوری پاورقی‌هایی در گاردین می‌نوشت‌، این متن چه فرقی با همان پاورقی‌ها دارد؟ به هر حال این متن نه تنها نتوانسته عمق فاجعه‌ای که برای ریچل کوری و یا آدم‌هایی که برای محافظت از آنها شهرش – اولمپیا- را ترک کرده به تصویر بکشد بلکه به یک متن نمایشی استاندارد نیز تبدیل نشده. همه چیز در حد نامه‌ها و یادداشت‌های روزانه او باقی مانده است. «نام من ریچل کوری است» سی‌ویکمین اثر از مجموعه دورتادور دنیا از نشر نی است که توسط اَلن ریکمن و کترین واینر به اصطلاح به نمایشنامه تبدیل شده و توسط حـسین درخـشان به فارسی ترجمه شده است.

بدون نظر موضوع: دورتادور دنیا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.