گاهی کلامی برای نوشتن ندارم ، مانند تمام لحظه هایی که فراموش میشوم!!! نویسنده : این روزا
گاهی وقتا آدما بهتره یه خاطره باشن تا زنده بمونن!!! نویسنده : این روزا
چه ساده فراموش میکنیم و فراموش میشویم ، وقتیکه نمی خواهیم فراموشی تنها “خاطره مان “باشد! نویسنده : این روزا
همه ی خاطره های زنگار بسته ام را امروز مرور کردم ،نمیدانم کجای وجودم جا داری،که اینگونه در خاطرم مانده ایی! نویسنده : این روزا
دیشب همه ی غمهایم تعبیر شدند ، کاش تو نیز تعبیر شده بودی…! نویسنده : این روزا
شاید امروز پایان یابد هر آنچه که آغاز نشده بود،دستانش را در میانه راه رها کرد به سان کودکی بازیگوش… نویسنده : این روزا
واژه ها هم گنگ اند از بیان احساسشان،شاید این همان حسی باشد که ما داریم… نویسنده : این روزا
وقتی رویاهایت را باز یابی زندگی از نو آغاز میگردد نویسنده : این روزا
قصه هایی که آغاز نشده بودند پایان گرفتند،این بازی همیشگی روزگار با ماست. نویسنده : این روزا
نوروز انگار تنها همون روز اولش آدم رو با یک حس و حال نو شدگی سنجاق میکنه. روزهای بعدش انگار دوباره میافتی توی یک سرازیر
سالها پیش جایی نوشته بودم: «یه روستا هست که سر جمع نوزده تا دختر داره توش. تا حالا هیچ شعر عاشقانهای برای هیچ کدوم از
در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پلهای برای پیروزی آیندهاش بسازد دور از ذهن
داستان نویسی آمریکا را به این صورت دوره بندی میکنند: ۱۸۳۰ – ۱۸۶۵ = دوره ی رمانتیک ۱۸۶۵ – ۱۹۰۰ = دوره ی رئالیسم ۱۹۰۰
«خطر لو رفتن داستان» اولین رمان عطیه عطار زاده تمام تلاش خود را کرده که اثری خاص و قابل توجه به نظر برسد،اما آیا واقعا