مکان : مریخ
یک جوان فضایی با سفینه اش در حال مسافرکشی است که چشمش به یک مادر و دختر فضایی می افتد . با یک نگاه عاشق دختر شده و تصمیم می گیرد خانواده اش را بفرستد خواستگاری دختر.
مکان : یک خانه ی فضایی
جوان فضایی : مادر ما باید بریم خواستگاری اون دختره ! اون خیلی نجیب و مهربونه .
مادر پسر فضایی : اگه به دلت نشسته ما حرفی نداریم بریم .
( برای اینکه کمتر وقت گرفته شود خانواده پسر مانند فیلمهای بی سر و ته الکی الکی بین هفت آسمون  تلفن خانه دختر و پیدا کرده زنگ می زنند و یک قرار خواستگاری می گذارند )
مکان : مجلس خواستگاری در خانه دختر فضایی
پدر دختر فضایی : شما از خانواده ی با شخصیت و اصیل فضایی هستید منتهی همه چیز به این مسائل ختم نمی شود آیا پسر شما سفینه ی شخصی دارد ؟
پدر پسر فضایی : بله یک سفینه ی مدل ۲۰۰۰ داره که فقط یکبار با سایوز تصادف کرده که دادیم تعمیرش کرده اند و حالا پسرم باهاش مسافر کشی می کنه .
پدر دختر فضایی : خونه چی ؟
پسر فضایی : قراره توی کهکشان راه شیری جنب دنباله دار هالی یک خونه اجاره کنم .
دختر فضایی آروم روی صندلی نشسته و با شاخک هایش ور میرود .
پدر دختر فضایی یه نگاه به مادر دختر فضایی میندازه و میگوید : ما با این شرایط حاضر نیستیم دخترمونو به شما بدیم . برای دخترمون از نپتون خواستگار اومده بود پسره خونه ی شخصی سفینه ی آخرین مدل داشت بهش ندادیم .
تغییرپلان
مکان : یک چاله ی فضایی
پسر بر لبه ی چاله ی فضایی می ایستد و با یاس و نومیدی خودش را در قعر چاله ی فضایی رها می کند …

 نویسنده : فسیل زنده

| ۲۳ نظر

نمی دانم اسم این را چه می شود گذاشت ؟ یا … فرض کردن مردم یا اقتدار سربازان گمنام امام زمان . بعد از ظهر پنج شنبه  بیست و هشت مردادماه سر و صدای ماشین پلیس در چهارراه مرادی بندرعباس مرا مجبور کرد که  به کنار پنجره بروم . ماشین پلیس ایستاد و با پراکنده کردن مردم و خالی  کردن یکی از طلا فروشی ها از مشتری ، مردی را دست بسته و صورت بسته از ماشین پیاده کردند ، او را به داخل طلا فروشی بردند تا احتمالا صحنه ی دزدی را بازسازی کنند . به احتمال زیاد تا فردا خبرش را در بوق و کرنا می کنند بی شک که سارقین دستگیر شدند .

ای کاش اینقدری که به فکر این هفتاد میلیون* بودند به فکر آنهائی می بودند که سارقانی بی شک کم تجربه تر با انواع سلاح سرد و گرم جان بی دفاعشان را برای اندک چیزی به بازی میگرفتند .

* منظور از هفتاد میلیون ، جمعیت ایران نیست . بلکه مقادیر طلا و جواهراتی است که ازیک  طلا فروشی در بندرعباس ربوده شده است .

بعد نوشت : جمله ی پایانی را احساس میکنم به طور کامل یکی از دوستان وبلاگ نویس به آن اشاره کرده بود . ماحصل مطاله مطلب آن دوست وبلاگ نویس شد این جمله ای که خواندید . در واقع احساس می کنم اصل آن از خود من نباشد .

| ۱۰ نظر

تو زندگی همیشه نیم ساعت برای بیشتر خوابیدن پیدا میشه . اما همیشه ممکنه یک روز خاص در طول یک سال بیشتر از یکبار برای یک نفر تکرار نشه / بیایم برای نیم ساعت بیشتر خوابیدن خودمون یک روز خاص یک نفر رو زهر نکنیم / لی

| بدون نظر

| ۱۶ نظر

مگر نبود ؟ مگر زندگی راحت و آسان حق طبیعی همه ی ما نبود ؟  این متن بیش از آنکه خطاب به استاندار و فرماندارو صاحبدار و هر چه که با دار و غیره تمام می شود باشد ، خطاب به دوستان خودم است … اگر چه می دانم که تمامش تکرار مکررات است و در نهایت آب هم از آب تکان  نمیخورد اما احساس می کنم که باز باید مرور کنم اتفاقاتی که بر ما گذشت  در این چند سال اخیر … اگر می بینید هر روز تعداد زورگیری ها و دزدی ها و نا امنی ها در سطح شهر زیاده می شود . هر روز نگرانیمان بیش از پیش می شود و منتظریم قربانی تحوش تعدادی بیکار از خدا بی خبر بشویم دلیلی ندارد جز وضعیت بد اقتصادی … همه مان می دانیم . خب این جریان از کجا شروع شد ؟ سال هشتاد و چهار [ادامه مطلب …]

| ۲۲ نظر

همیشه توی زندگیم طعمه ی خوبی برای دامهای کلامی و رفتاری دیگران بودم . ای تف به این روزگار / لی

| ۲ نظر

عنوان متن ، نام فیلمی است که دوست عزیزم خوبیار سالاری ساخته . این فیلم که آخرین اثر او تا کنون محسوب می شود امشب بیست و ششم مرداد ماه ساعت نه و سی دقیقه از مجموعه مستند های منظر ماه از شبکه ی سوم سیما پخش خواهد شد . این فیلم بیست و هفت دقیقه ای که  در یکی از روستاهای استان هرمزگان به نام رضوان ساخته شده است ، داستان مربی قرآنی را روایت می کند که شاگردان نابینا و کم بینائی دارد .

نویسنده  و کارگردان :  خوبیار سالاری / تصویر بردار : غلامعباس سبزیکار /  صدا و موسیقی : مهراب بهرامی / مدیر تولید : احسان نفیسی / تدوین : شهاب آب روشن

منتظر نظرات سازنده ی شما دوستان عزیز هستم . برای دیدن عکس های پشت صحنه ی این فیلم به وبلاگ دوست خوبم گوج گنو مراجعه بفرمائید .

| ۱۰ نظر

یاسمین لوی خواننده ی اسرائیلی ،  بیست و سوم دسامبر ۱۹۷۵ در اورشلیم بدنیا آمد .  پدر او اسحاق لوی آهنگساز و آواز خوان مذهبی بود که پژوهشِ زیادی در زمینه ی پراکندگی موسیقی اسپانیایی – یهودی داشته است . او سردبیر مجله ی زبان Ladino Aki Yerushalayim بود . یاسمین با تلفیق مدرن آهنگ های فلامینکو ، ترکیه ای و آندلس به تالیف جدیدی از موسیقی قرون وسطائی / اسپانیائی – بهودی  دست پیدا کرده است . او تا کنون پنج آلبوم روانه بازار کرده که اسامی آنها به شرح زیر است .


۲۰۰۴ / Romance & Yasmin
La Judería /2005
Live at the Tower of David, Jerusalem / 2006
Mano Suave / 2007
Sentir / 2009

[audio:https://leee.ir/wp-content/uploads/Yasmin-Levy-Me-Voy.mp3|titles=Yasmin Levy – Me Voy]

او در سال ۲۰۰۵ از رادویو ۳ بی بی سی ، سه جایزه جهانی موسیقی را دریافت کرد .

یاسمین لوی به اندازه ی تمام این سالهائی که فریاد نزده ام ، فریاد زده . و انگار خود خود من است تمام این صداهایی که از حنجره ی او بیرون می آید .  در این چند وقت اخیر نگرانم و بی انگیزه و ناراحت ، دلیلش را درست نمی دانم . ولی همین است . همین صداهاست که کمی آرامشم می دهد  ( امیدوارم کسی پیش خودش نگوید این آدم کافر در ماه رمضان به جای آرامش با قرآن رفته سراغ صدای یک زن …. استغفرالله ) . همین که می دانم یک نفر آن ور دنیا مثل من نگرانی اش را فریاد می زند ،  خودش کمی التیام بخش است ، خدا را شکر . اولین بار یک اثر از این خواننده را در مجموعه ای به نام فلامیگوی نوین شنیدم و بعد از آن بود که کم کم باقی آثارش را پیدا کردم . این اثر به نام me voy از آلبوم سال ۲۰۰۵ این خواننده انتخاب شده است . همان آلبومی که قطعه ی la algeria را در مجموعه فلامینگوی نوین ارائه کرده بود . متن ترانه و توضیحات مختصری در ادامه آمده است .  [ادامه مطلب …]

| ۲۲۰ نظر

برای خرید یک کولر گازی با دوستی در اطراف اسکله ی شهید حقانی بودیم . نمایندگی بود فروشنده . قبل از ما شخصی آمده بود و از همان کولری که ما در نهایت خریدیمش یکی خرید بود و فروشنده همانجا برایش امتحان هم کرده بود . به فروشنده گفت : کسی نیست که کمکم کند تا توی ماشین بگذاریم … ؟  فروشنده به پیرمردی که جلوی مغازه بود اشاره کرد و گفت : اسمش ملاست .  کمکت می کند . خریدار ملا را صدا زد و  پیرمرد کله اش را کرد توی مغازه . فروشنده توضیح داد که باید کولر را کجا ببرد . اثر گرما توی ظهر تابستان بنرعباس را می شد در چهر ه ی ملا دید . به دوستم گفتم :  ببین تو این سن هم مجبوره که کار کنه …  ( به این فکر می کردم که  ملا هنوز چقدر انرژی دارد که بخواهد توی این سن زور بزند به همچین کولر سنگین آمریکائی ) دوستم کله ای تکان داد و بعدش هر دو حواسمان پرت شد .

نمی دانم حرف من بود یا کهولت سن ملا یا همان بند مزاحمی که دور کارتن کولر بسته بودند ، باعث شد که کولر بی افتد و ملا هم همراهش . کولر روی دستش فرود آمده بود ، وقتی بلند شد قطره های خونش ریختند روی پیاده رو … وقتی که نزدیک رفتم انگار بند انگشتش پاره شده بود . فروشنده کولر خودش کمک کرد و کولر را گذاشتند توی  ماشین خریدار قبلی . انگار نه انگار یک طرف این ماجرا خودش مقصر بوده …

پ . ن ۱  – ملا را اهالی بازار بردند درمانگاه . فروشنده برایمان فاکتور نوشت .

پ . ن ۲ – دهانمان سرویس شد تا کولر را چند طبقه بردیم بالا .

بی ارتباط – جنتی دبیر شورای نگهبان اخیراً در سخنرانی خود گفته است : سران فتنه یک میلیارد دلار از آمریکا از طریق واسطی سعودی دریافت کرده اند .


| ۲۸ نظر

بعضی گذشته ها آنقدر نزدیک هستند که انگار هنوز نیامده اند و هر روز صبح به امید رسیدنشان از خواب بر می خیزیم . افسوس که دیری گذشته اند و دیگر نخواهند آمد . / لی

| بدون نظر