از اون هواها که خودت ، حال و هواشو می دونی … / م.ع بهمنی

| بدون نظر

« دوست داشتم باشی ، نبودی » . این را نوشته بودم و نمی دانستم بفرستم یا نه . وارد آسانسور شدم و با همان دست که گوشی را گرفته بودم چرخی روی دکمه ها زدم . یادم نمی آمد کدام را بزنم . ذهنم سمت بودن و نبودن بود و طبقه لعنتی پاک فراموش شده بود . دکمه ارسال را زدم  و خیره ماندم به صفحه گوشی که آیا می رسد یا نه . نقطه چین ها داشتند دور نامه می چرخیدند که مرد چاقی داخل آمد و دکمه ای را زد . کمی خودم را جمع وجور کردم و تکیه دادم به آینه پشت سرم . آسانسور داشت با تکان خفیفی حرکت میکرد که مرد عطسه زد و آب دهانش را ریخت روی صفحه گوشی و صورتم . گوشی خیس شده را با پیراهنم تمیز کردم و گذاشتم توی جیب شلوارم . نگاه کردم بببینم مرد چاق سرما خورده دکمه کدام طبقه را زده . انگار نه انگار که تف مالی ام کرده . گوشی اش را در آورده بود و داشت چیزی می نوشت .

| ۱۴ نظر

هرچی رو که ما آرزو کردیم قسمت دیگرون شد . چرا هیچ آرزویی مال ما نشد ؟ / رضا

——————-

آرزوها به دلم بود و به جائی نرسید / فرصت از دست شد و کار من از کار گذشت /  SMS

| بدون نظر

اولین نامه ب خدا

سلام خدا جان، خوب هستی؟ این‌جا حال ما خوب است. از زمین و اسمان بر ما می‌بارد؛ نزولات اسمانی را می‌گویم. دستت درد نکند. ولی سهم ما مثل همیشه کم است. همان‌طور ک قول داده بودم، درس‌هایم را خوب خوب می‌خوانم. حتا دیکته را ۰.۵ نمره از ان رحیم دست‌ و پا چلفتی ک همیشه من‌ومن می‌کند و چغلی بچه‌ها را پیش اقای درست‌کار – اقا ناظم – می‌کند، بیش‌تر شدم.
خدا جان ولی راستش را بخواهی خیلی نامردی، من خیلی از دستت ناراحت هستم. چطور دلت امد؟!
اجازه بده از اول تعریف کنم. البته احتمالن خبر داری ک یک هواپیما افتاده است زمین. اره، تا این‌جایش ک چیز عجیبی نیست. اما نامردیش این است ک . اصلن ببینم مرگ خوب است یا بد؟ اقای جعفری – معلم پرورشی‌مان – می‌گوید مرگ ترس ندارد. خوب من هم نمی‌ترسم، ولی نامردی‌ست. من تازه با سارا دوست، شده بودم. همان ک یک‌بار نقاشی اش را برایت کشیدم – اخ، ببخشید رویم نشده بود، برایت بفرستم – مگر سارا چ کار بدی کرده بود ک گذاشتی سوار ان هواپیما شود؟ تازه می خواستم یک سی‌دی بازی بهش بدهم،‌ تلافی ان روز. هروقت می‌خندید همه می‌فهمیدند دندانش افتاده. مریم خانم این‌قد سر قبر گریه می‌کرد ک نگو. خودت حتمن از ان بالا دیدی! مریم خانم مادر ساراس، همسایه‌مان.
هر وقت کسی می‌میرد همه کلی گریه می‌کنند. پارسال ک مادربزرگ مرد، چون مامان بیمارستان بود و بابا هم سر کار، با این‌ک درس نداشتیم پیش کامران‌ْاین‌ها بودم. توی اتاق بازی می‌کردیم. زنگ در خورد. یهو دیدم مریم خانم امد تو اتاق، پیش من و کامران. من را بغل کرد و بوسید و حرف‌هایی زد ک نفهمیدم چیست؟ – بعدن فهمیدم ک چی شده – سارا هم ان‌جا بود. خجالت کشیدم! مامان ک امد خانه، چشم‌هایش سرخ شده بود. کلی گریه می‌کرد، بابا تا چند روز سر کار نرفت. کاشکی بابا هر چند وقت یک‌بار خانه می‌ماند.
من و کامران هم‌کلاس هستیم. سارا یک‌سال بزرگ‌تر از ما بود. وقتی برای درس خواندن و نه بازی! خانه اقای ضیایی می‌رفتم، سارا برای من و کامران شربت می‌اورد. بابای سارا بساز بفروش است. بابا ب مامان می‌گفت، ‌خودم شنیدم. تازه ب محله‌ما امده‌اند. راستی چرا اقای جعفری گفت ک ترس نداره، ولی هرکس ک می‌میرد برایش گریه می‌کنند. اصلن فکر می‌کنم ک تو از مردن ادم‌ها ناراحت نمی‌شوی وگرنه نمی‌گذاشتی سارا سوار ان هواپیما شود. تازه می‌خواستم اشتی کنیم. یک‌بار برای دیکته رفتم پیش کامران. کامران رفته بود توی حیاط تا در را روی مریم خانم ک برای خرید بیرون بود، باز کند – ایفون‌شان چند روز خراب بود، هنوز هم خراب است – سارا روبروی اینه هال، موهایش را شانه می‌کرد ک من هم یواشکی رفتم و روبان‌اش باز کردم، تو ک می‌دانی منظوری نداشتم. خدا جان از تو چ پنهان خیلی ناراحت شدم ک زد توی گوشم، ولی خب من دوستش داشتم. دیگر بهتر است خداحافظی کنم. راستی یک چیز دیگر. مگر ان اقا خبر نداشت ک سارا با اقای ضیایی برای این‌ک بروند پیش عمه زهرای سارا و کامران، ک عروسی دخترش لیلا است، سوار همان هواپیما شدند و بعد از افتادن هواپیما ب زمین هم ک مردند. پس چرا می‌گوید “الحمد… تلفات کم است.”؟ مگر تلفات همان مردن نیست؟ شاید واقعن مرگ مهم نیست، ب‌خاطر بی‌ارزش بودن جان ادم.
خدا جان حرفی نیست، جز ملال دوریت. اصلن هم، حال من خوب نیست. خداحافظ.

دوست‌دار تو
احسان ن
بامداد ۲۸ دی ۸۹

 نویسنده : احسان ن

| ۱۳ نظر

***

چندی پیش پستی گذاشته بودم که در آن یکی از قطعات خانم یاسمین لوی معرفی شده بود . دوستی به واسطه همین پست به وبلاگم رسیده بود و در خصوص متن ترانه نکاتی را اشاره کرده بود ، وی همچنین ترجمه بهتری از آن را فرستاد که می توانید پست قبل و کامنت های مربوط به آن را در اینجا ببینید . چند روز بعد دوباره کامنتی از طرف آن دوست ناشناس عزیز به دستم رسید که در آن متن ترانه دیگری از خانم لوی بود . همان کامنت باعث شد که بعد از مدتی در فرصتی مناسب قطعه مربوطه را بگذارم . این قطعه نیز همچون کار قبلی خانم لوی از مجموعه La Judería /2005 انتخاب شده . اولین کاری که از این خواننده خوش صدا شنیدم و باعث شد پیگیر باقی آثار وی نیز بشوم . معنی ترانه ای که خواهید شنید ، شادی کردن است . قسمتی از مشخصات این خواننده نیز در همان پست پیشین آمده است .

[audio:https://leee.ir/wp-content/uploads/Yasmin-Levy-La-Alegria.mp3|titles=Yasmin Levy – La Alegria]

با سپاس از حبیب که ترجمه متن از اسپانیایی به فارسی را انجام داد . در ادامه ، متن ترانه به همراه ترجمه آن آمده است .

[ادامه مطلب …]

| ۷۴ نظر

از این پس به جای واژه بیگانه اینترنت از واژه زیبا و شایسته ی فیــلتــرنت ، استفاده میکنیم .

| بدون نظر

از قدیم و ندیم گفته اند : آدم بی گوشت دستش به گربه نمی رسه ، می گوید : پیف پیف ! گوشت گربه بو میده !
خدای نکرده اگر در بین شما دوستان عزیز کسی وجودش را داشته باشد که خیال کند این ضرب المثل دستکاری شده ، بدون شک خود او احتیاج به دستکاری و تنظیم دارد . شما به گیرنده های خود دست نزنید . ما از طریق همین سایت به خانه ی آن شخص خواهیم آمد و گیرنده اش را تنظیم می کنیم . آنقدر حرف تو حرف آمد که یادم رفت چرا پای این ضرب المثل را پیش کشیدم ، شاید می خواستم درباره ی گوشت صحبت کنم و ارزانی قیمت گوشت را نسبت به کشورهای هم نوار ( به نوارهای مبتذل کاری ندارم منظورم نوار مرزی است ) به رخ شما بکشم نمی دانم ، شاید می خواستم قیمت گوش و ارزانی و فت و فراوانی آن را به سخنرانان گوشزد کنم ، نمی دانم ! آیا در میان شما کسی هست که بداند من چه می خواستم بگویم ؟

نویسنده : فسیل زنده

| ۱۳ نظر

فردا کوچ پرنده ها تموم میشه . میای یا بیام ؟

| بدون نظر

یه روز از یکی خواستم چیزی برام بنویسه، گفت سعی‌شو می‌کنه اما هنوز …
می‌دونم گرفتاره!

این متن رو ب‌صورت اس‌ام‌اس رو براش فرستادم. همون شب جواب داد ک فراموش کرده!!
می‌دونم ب‌خاطر گرفتاری زیاد فراموش کرده

پ.ن۱: همیشه دلیلی می‌توان یافت برای فراموشی؟
پ.ن۲: نمی‌خواستم این پست را بزارم ولی گذاشتم!

نویسنده : احسان ن

| ۳ نظر

لباس عشق را در آوردیم ، اندازه ی ما نبود

| بدون نظر