دو فیلم، دو کودکی
دو فیلم ابتدایی تارکوفسکی، کارگردان شهیر شوروی نگاه ویژهای به کودکان دارد. فیلم نیمه بلند «غلتک و ویولن» و «کودکی ایوان» هر دو با شخصیت محوری یک کودک شروع میشوند. اگر چه هر دو در میانه به دو مسیر متفاوت و دور هم راه پیدا میکنند. این نگاه ویژه تارکوفسکی در ابتدای مسیر فیلمسازیاش به کودکان تقریبا همانچیزیست که کیارستمی هم در دههی اول فیلمسازیاش بارها سراغش رفته بود. در فیلم «غلتک و ویلون» که به نوعی پروژه پایانی دوره فیلمسازی تارکوفسکی محسوب میشود، معصومیتِ شخصیت کودک با هنرمندی او در نواختن ویولن درآمیخه شده و تقابل دو رویکرد متفاوت در شورویِ در حال صنعتی شدن را به تصویر میکشد. مردی که راننده ماشین غلتک است با پسرک ویولوننواز دوست میشود. این دوستی باعث فهم و درک متقابلی برای جفتشان میشود. احساسات خفته مرد با صدای ویلون پسرک بیدار میشود و پسر در کنار مرد جرات مقابله با زورگوییهایی که همسنوسالهایش ایجاد میکنند را پیدا میکند. رابطهی دوستانهای که در نصف روز برای آنها شکل میگیرد شاید همان نگاه سمبلیکیست که مسیر فیلمسازی تارکوفسکی را شکل میدهد. او دو رویکرد کاملا متضاد را در یک سوال مهم کنار هم قرار میدهد، آیا صنعت رو به رشد شوروی امکان دوستی با هنر بیبدیل این سرزمین با انبوهی از هنرمندان نامآورش را دارد؟ در «کودکی ایوان» داستان کمی جدیتر و تلختر میشود. ایوان مادر و خواهرش را در جنگ جهانی دوم از دست داده، او حالا برای انتقام هم که شده سعی میکند خودش را به ارتش رسانده و به نیروهای شوروی در مقابله با آلمان کمک برساند. حضورش در جنگ برای تعدادی از فرماندهان عادی شده. آنها سعی میکنند که ایوان را از خط مقدم جبهه دور کرده و در شهری به مدرسه بفرستند. اما ایوان مخالف است و یکبار هم از دستشان فرار میکند. یادآوری خاطرات تلخ ایوان از کشته