دو فیلم ابتدایی تارکوفسکی، کارگردان شهیر شوروی نگاه ویژهای به کودکان دارد. فیلم نیمه بلند «غلتک و ویولن» و «کودکی ایوان» هر دو با شخصیت محوری یک کودک شروع میشوند. اگر چه هر دو در میانه به دو مسیر متفاوت و دور هم راه پیدا میکنند. این نگاه ویژه تارکوفسکی در ابتدای مسیر فیلمسازیاش به کودکان تقریبا همانچیزیست که کیارستمی هم در دههی اول فیلمسازیاش بارها سراغش رفته بود. در فیلم «غلتک و ویلون» که به نوعی پروژه پایانی دوره فیلمسازی تارکوفسکی محسوب میشود، معصومیتِ شخصیت کودک با هنرمندی او در نواختن ویولن درآمیخه شده و تقابل دو رویکرد متفاوت
سیزدهمین و آخرین فیلم از فیلمساز فرانسوی روبر بروسون محصول سال ۱۹۸۳ عصاره تمام آن چیزیست که به عنوان سینماتوگراف از این فیلمساز سراغ داریم. البته با چند تفاوت جزئی. داستان اینبار همچون چند اثر قبل او اقتباس است. این بار از لئو تولستوی و یکی از ناولهای او به نام «کوپن تقلبی». نوجوانی به کمک دوستش یک پول تقلبی را به یک فروشگاه عکاسی قالب میکنند. این پول به دست رانندهای میافتد که باعث دستگیر شدنش میشود. او که بعد از این ماجرا شغلش را رها کرده برای کمک به یک دزدی از بانک اقدام میکند. اگر چه تنها
دوازدهمین فیلم روبر برسون، به نام «شاید شیطان» محصول سال ۱۹۷۷ را شاید بتوان روشنفکرانهترین فیلم او دانست. اگر چه برسون با گشایش بحث سینماتوگراف راه جدیدی در سینما آغاز میکند. اما این بار با داستان فیلم شاید شیطان میخواهد نگاه خودش را به موضوعات پیرامونش گستردهتر کند. از اعتراضات می ۶۸ گرفته، تا مسایلی چون محیط زیست که روز به روز به سمت نابودی بیشتر میرود و یا بمب اتم و نیروگاههای اتمی. پسری به نام شارل که از دانشگاه انصراف داده، از یکی از دخترهایی که میشناسد (البر) میخواهد که با او زندگی کند. البر به پسر دیگری
«لانسو دولاک» محصول سال ۱۹۷۴ یازدهمین فیلم کارگردان فرانسوی روبر برسون است. فیلمی تاریخی همچون «محاکمه ژاندارک» که به یک داستان تاریخی میپردازد. شاه آرتور برای پیدا کردن جام مقدس تعدادی از شوالیههای خود را مامور میکند. پس از مدتی تعداد زیادی از شوالیههای کشته و زخمی میشوند، جام پیدا نشده و باز میگردند. از میان همه آنها لانسو زنده باز میگردد. با بازگشت او ما متوجه میشویم که بین ملکه و لانسو احساسی وجود داشته. لانسو اما قصد ندارد رابطه مخفیانه خودش و ملکه را ادامه دهد. اما ملکه کماکان عاشق اوست. لانسو در مسابقه بیشن شوالیهها به طور
چهارشب رویابین دهمین فیلم روبربرسون کارگردان فرانسویست، کارگردانی که با یادداشتها و نکاتی که در باب سینماتوگراف نگاشته تاثیر زیادی در روند کاری کارگردانهای مهم پس از خود گذاشته. جریانی که در دهه شصت در سینما فرانسه به عنوان موج نو بین کارگردانهای جوان و خلاق آن زمان به عنوان راهی جدید در پیش پای فیلمسازی آنها قرار گرفت، چند دهه پیشتر با نگاهی متفاوتتر توسط کارگردان دیگری شروع شده بود. برسون بعد از فرشتگان گناه و بانوان جنگل بولونی، دست به تجربیاتی زد که تا آخرین فیلم او یعنی پول اثر به اثر پختهتر شده بود. چهارشب رویابین را
«زن نازنین» محصول سال ۱۹۶۹ نهمین فیلم روبر برسون و اولین فیلم رنگی اوست. فیلمی ساده با داستانی که همچون فیلم «یک مرد گریخت» در همان ابتدا پایانش عیان میشود. زنی میمیرد. حالا چگونه و چرا؟ زن جوانی خودش را ابتدای فیلم از بالکن ساختمانی به پیادهرو پرتاب میکند. این افتادن با چند برش ساده و بدون دیدن افتادن زن رخ میدهد. روشی که برسون خودش انگار به نوعی آن را در سینما تمرین کرده و استادش شده. میز کوچکی در بالکن میافتد. صدای ترمز چند ماشین در خیابان و برش به شالی که از بالای ساختمان آرام آرام فرود
«موشت» هشتمین فیلم بلند روبر برسون، محصول سال ۱۹۶۷ را شاید بتوان ادامه فیلم «ناگهان بالتاز» نامید. اگر چه این فیلم هم همچون کشیش روستا اقتباسی از داستان بلندی به همین نام از ژرژ برنانوس است اما هر چه برسون در آن فیلم شخصیت اصلی فیلم یعنی ماری را به بکگراند میفرستد در موشت شخصیت اصلی فیلم یعنی موشت دختر نوجوان فیلم را به پیشزمینه نزدیکتر میکند. موشت و ماری دختران یک نسل، دختران یک طبقه اجتماعی و هر دو سختی کشیدهاند. موشت دختری سرکش است و با معلمها و دانشآموزان مدرسه سر ناسازگاری دارد، به اهالی شهر محلی نمیدهد
«ناگهان بالتازار» تلاقی چندین روایت است که تنها با یک الاغ به هم پیوند میخورند. یک الاغ به نام بالتازار که از کُرهگی تا مرگش را شاهدیم. بالتازار به خواسته ماریِ کودک به خانواده روستاییشان وارد میشود. ماری و ژاک دوران کودکیشان را با او سپری میکنند، بخشی از دارائیهای پدر ژاک تحت مدیریت پدر ماری است. چند سال بعد این شایعه بر سر زبانها میافتد که پدر ماری در حال دزدی از زمینها و دارائیهای پدر ژاک است. عشق کودکی ماری و ژاک به همین خاطر کمرنگ میشود. بالتازار که سالها به خاطر کار کردن و سختی از صاحب
یکی از تکنیکهای جذاب و قابل توجه روبر برسون در چند کار ابتداییاش استفاده از نوشتار ابتدای فیلم است. او بخشی از داستان و دلیل ساخته شدن اثر را بیان میکند. و به این طریق مخاطب به یکباره به درون فیلم پرتاب نمیشود. در محاکه ژاندارک محصول ۱۹۶۲ با اشاره به اینکه اثر از مستندات موجود دادگاه ژاندارک ساخته شده آغاز میشود. ژاندارک دختر نوجوانی ۱۹ ساله است که در جنگ صدساله بین فرانسویها و انگلیسیها با پوشیدن لباس رزم مردانه فرماندهی فرانسویها را برعهده داشته. از جایی که آوازهاش با این عنوان که با موجودات روحانی در ارتباط است
«جیببر»، پنجمین فیلم فیلمساز فقید فرانسوی، روبر برسون در مورد سرگذشت یک جیببر خیابانیست. او زمانش را با تعدادی دزد دیگر به صورت گروهی مشغول جیببری میشوند و از طرفی مادر پیرش که در شرف مرگ است را دیر به دیر میبینند. پسر جوان پس از مرگ مادرش دختری که در همسایگی مادرش بوده را با دوستی آشنا میکند. اما دختر انگار پسر جوان را بیشتر دوست دارد. پلیسها همدستهای پسر را دستگیر میکنند اما مدارکی کافی برای دستگیری پسر ندارند. پسر چون میداند که تقریبا به آخر خط رسیده و تا چند وقت دیگر او را دستگیر میکنند به
تابستان ۹۱ دکتر به خاطر یک ماموریت کاری به آفریقا رفت. عکسهایش از این سفر را توی فیسبوکش میگذاشت. وقتی برگشت برای اولین بار اسم
با بالا گرفتن تب تبدیل عکسها به فرم نقاشیهای استودیو جیبلی، دیدم برای این کار هوش مصنوعی باید نسخه پلاس خریده باشید اما هوش مصنوعی
نوروز انگار تنها همون روز اولش آدم رو با یک حس و حال نو شدگی سنجاق میکنه. روزهای بعدش انگار دوباره میافتی توی یک سرازیر
سالها پیش جایی نوشته بودم: «یه روستا هست که سر جمع نوزده تا دختر داره توش. تا حالا هیچ شعر عاشقانهای برای هیچ کدوم از
در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پلهای برای پیروزی آیندهاش بسازد دور از ذهن