«زبان تمشکهای وحشی» نوشتهی نغمه ثمینی که همچون چند اثر پیشینش در آن شاهد روایتهای تودرتو، شکست زمان و تکرار شخصیتها هستیم، اینبار با همین فرم سراغ ایدهی اجتماعی دیگری رفته. زن (دنیا) و مردی (داوود) در دهمین سالگرد ازدواجشان قصد دارند با تکرار مسیری که شب ازدواجشان رفتهاند به شمال رفته تا مادر دنیا را دیده و پس از بازگشت به تهران از همدیگر جدا شوند. داوود پس انتخاب موضوع تز دکترایش که مربوط به کشف زبان نخستین و منفصل نشده است، به این حقیقت دست میباید که زبان کنونیِ تمام فرهنگها همراه با دروغ و کج فهمیست و این نمود را میتوان در زبان تمام سیاستمداران دید. او به خاطر نوشتهها و حرفهایی که سر کلاس به دانشجویانش گفته و یا انتخاب تز دکترا، از کار بیکار شده و چندین ماه تحت بازجویی بوده. پس از گذشت یکسال از این اتفاقها او و دنیا که حالا احساس میکنند حرفی برای گفتن ندارند و یا در بیشتر موارد زبان هم را متوجه نمیشوند تصمیم به آخرین سفر و جدایی گرفتهاند. آنها در جاده با جوانی در چند موقعیت مختلف روبرو میشوند که در ادامه متوجه میشویم جوان قصد دارد آنها هر چه سریعتر به شمال رسیده تا بتواند نقشه قتلی که در سر دارد را عملی کند. با برشهای پیدرپی در سالهای مختلف زندگی مشترک دنیا و داوود به تغییر روند رابطهی این دو پی میبریم و در نهایت متوجه میشویم این جوان، فرزند خودشان است که در دهمین سالگرد ازدوجشان در متلی به خاطر معاشقه آخرشان سلولهای وجودیاش شکل گرفته، حالا او در هیئت فروشنده و تعمیرکار سر راه آنها قرار گرفته تا از شکلگیری این معاشقه جلوگیری کند. فلاشبکها و مرور خاطرات و واکاوی مشکلات دنیا و داوود و در نهایت در جاده ماندنشان آنها را به متلی بین راه هدایت میکند.
در این نمایشنامه نغمه ثمینی سعی دارد با ارجاع به مسائل اجتماعی و سیاسی روز و نگاه سمبلیک به زایش یک فرد در این شرایط پر پیچوخمِ درک نشدن انسانها توسط یکدیگر، (زن و مرد، شکنجهگر و شکنجهشونده، قاتل و مقتول و …) دست بر یک درد جهانشمول بگذارد و آن هم غریبه بود انسانهاست بر اساس زبانشان.
اگر چه نمایشنامه تنها یک موقعیت ایستا را به تصویر میکشد و کشمکش به شکل کلاسیک آن وجود ندارد و شخصیتها تنها مشغول خاطرهبازیاند اما در کل، داستان بر پایههای تکرار و فلاشبکهایی شکل میگیرد که (به خاطر تخصص ثمینی در این شیوه) فقط جذاب به نظر میرسند و نه دراماتیک. البته با این شرایط شاید یک داستان کوتاه یا نیمه بلند میتوانست بستر مناسبی برای روایت این زندگی باشد. اگر چه پیش از این نمایشنامه تک پردهای «فصل سالگردها» از جنی لین بیدر تقریبا با همین ایده به چند دوره از سالگرد ازدواج یک زوج پرداخته بود.
«زبان تمشکهای وحشی» چهلوپنچمین نمایشنامه از مجموعه آثار دوتادور دنیاست که به قلم نغمه ثمینی در نشر نی به چاپ رسیده است.
یک داستان سرراست. یک سری شخصیتهای آرام و منطقی، و یک فضای ثابت، تمام چیزی که نویسنده نمایشنامه «داستان زندگی فیل آفریقایی» کلِم مارتینی برای خلق اثرش نیاز دارد. فلارنس برای عذرخواهی و پرداخت غرامت بابت خراب کردن پرچینها و حیاط همسایهاش به محل کار او یعنی باغوحش و محل نگهداری فیلها میرود. همسایهاش گلن غرامت را پذیرفته و به پلیس چیزی نمیگوید. این همکاری گلن با فلارنس باعث میشود رابطهشان کمی بهبود پیدا کند. فلارنس از خودش میگوید که مدتی سفالگری میکرده و به خاطر سفالهای عجیبوغریبی که میساخته همواره مشتریان زیادی داشته و گلن هم از فیلی افسرده نگهداری میکرده که مدتی قبل بچهاش را از او جدا کردهاند. فلارنس از گلن میخواهد که در یک فرصت برادرش را هم به او معرفی کند. گلن چندان تمایلی به این موضوع ندارد. ولی یک روز فلارنس برادرش فلیپ را به دیدن گلن میآورد. آنها بعد از زمان تعطیل شدن باغوحش با وسایل پیکنیک گلن را غافلگیر میکنند. در زمان گپ و گفت، فلیپ از این سخن میگوید؛ خانهای که بعد از فوت مادرش به پدرش رسیده به دلیل اینکه رفتارهای ناخوبی که با او و خواهرش داشته را آتش زده و حالا بعد از این پیکنیک مرخصیاش تمام شده و باید خودش را به زندان معرفی کند. گلن از گذشته خودش میگوید که در یک خانواده کوتاهقد به دنیا آمده و پدرش قصد داشته با تمام پسرهای کوتاه قد خانواده یک تیم ورزشی ترتیب دهد اما بعد از مدتی گلن بر خلاف انتظار قدش از همگی بلندتر میشود. برای همین در دوازده سالگی از خانه فرار کرد و حالا مدتهاست که تنها زندگی میکند. روایت این بخش از زندگی گلن باعث میشود فلارنس هم یک خاطره دوری یادش بیاید که در همان زمانی که گلن از خانه فرار کرده او هم به خاطر دعوا با پدرش از خانه فراری شده و حتی نابینا شدن یک چشم و ضعیف شدن چشم دیگرش به خاطر ضربههای پدرش بوده. با روایت قصههای هر کدام مشخص میشود که همه آنها یک روزی در گذشته با هم تصادف داشتهاند و همواره فکر میکردند بدبختترین انسان روی زمین هستند. و حالا بعد از مدتی تصادفی دوباره آنها را در مسیر راه هم قرار داده. کمی بعد با صبح شدن فلیپ به زندان برمیگردد و فلارنس به گلن پیشنهاد میدهد به جای اجرا کردن ایده دزدیدن فیلم از باغوحش برای بردن یه یک جای بزرگ و یا بردن بچه تازهاش به حیاط پشتی خانهاش که الان آن را حامله است بهتر است با سرمایهگذاری از طرف فلارنس محیطی بزرگتری در همین باغوحش برای او محیا کنند.
«داستان زندگی فیل آفریقایی» یک داستان ساده است با شخصیتهای محدودی که در آن نقش دارند. شکلگیری منطقی یک رابطه عاشقانه را شرح میدهد و برای افرادی که قصد دارند کارگردانی تئاتر را تجربه کنند برای اولین گام، کار سبکی به نظر میرسد. مخصوصا که تمامی پنج صحنه نمایشنامه تنها در یک مکان (محل نگهداری فیل) روایت شده و از لحاظ طراحی صحنه کار سنگینی به چشم نمیآید. «داستان زندگی فیل آفریقایی» را کلِم مارتینی نویسنده کانادایی نوشته و پژمان طهرانیان آن را ترجمه کرده. این اولین اثر از این نویسنده است که در ایران به فارسی ترجمه شده است. «داستان زندگی فیل آفریقایی» چهلودومین نمایشنامه از مجموعه دورتادور نیاست که توسط نشر نی به چاپ رسیده است.
«آن سوی آینه» نوشته فلوریان زلر نویسنده فرانوسویست که پیش از این نمایشنامههای «مادر» و «اگر بمیری» را از او معرفی کرده بودیم. او این بار هم خانواده و زندگی زناشویی را سوژه اصلی متن خود قرار میدهد. دنیل دوست قدیمی خودش پاتریک را در خیابان دیده و او را به همراه نامزد جدیدش اِما به خانهشان دعوت میکند. او حالا باید خبر دعوت کردن پاتریک را به همسرش ایزابل بدهد. ایزابل دوست قدیمی همسر سابق پاتریک (لورانس) است. او جدا شدن و رفتن پاتریک را رفتاری توهینآمیز نسبت به لورانس میداند و حاضر نیست او و اِما را ببینید. ولی با کمی جروبحث بین خودش و دنیل در نهایت به این مهمانی تن میدهد.
پاتریک و اِما به مهمانی میآیند. اِما دختر جوانیست که مثل پاتریک به زندگی اشرافی علاقه نشان میدهند. دنیل در ذهن خودش روزهایی را تصور میکند که توانسته با اِمای جوان و جذاب فرار کرده و ادامه زندگیاش را با او بگذراند. فکرهای زودگذری که ذره ذره جایگاه پاتریک را هم در ذهن خودش تغییر داده تا جایی که در انتهای مهمانی از او متنفر میشود و حتی حاضر نیست او را دوباره ببیند. پاتریک هم در ذهنیات خودش تصویری از دنیل میسازد که این ذهنیات باعث تنفرش از او میشود. ایزابل که ابتدای مراسم، از پاترک دل خوشی ندارد و از طرفی به خاطر دوست قدیمیاش نمیخواهد اِما را ببیند، با حرف زدن بیشتر با او و کمک به عوض کردن پیراهنش که در طول مهمانی دو بار کثیف میشود پی میبرد اِما آنچنان دختر بدی نیست (اگر چه به نظر میرسد مدل عکسهای تبلیغاتی و شاید برهنه بوده و مدتی هم در کاباره مشغول به کار بوده) اما یک سری اشتراکات مثل علاقه به رفتن به کلاس یوگا هم با هم دارند که این باعث نزدیک شدنشان میشود.
چیزی که «آن سوی آینه» را متمایز میکند گفتار دورنی شخصیتهاست که بخش زیادی از متن را در برگرفته. گفتاری که نه تنها حس و حال واقعی شخصیتها را عیان میکند، بلکه ما از طریق آن رفته رفته تغییر شخصیتها را به وسیله آن درک میکنیم. نویسنده با هوشمندی متن را بدون تفکیک به صحنههای بیشتر در چهار بخش تقسبم کرده اما دیالوگهای درونی شخصیتها اجازه مانور بیشتری به متن میدهد که در همان چهارصحنه اطلاعات بیشتری به مخاطب داده شود. اطلاعاتی که شاید در سایر آثار در پس تصمیمات، رفتار و گفتار شخصیتها کشف شود، این بار بدون پرده و مستقیم به خواننده انتقال داده میشود. این چیزیست که متن را نسبت به سایر آثار پیشین این نویسنده متمایز میکند. البته فضاسازی و تا کمی قصه شکل گرفته ما را به یاد دو نمایشنامه «خدای کشتار» و «سه روایت از زندگی» یاسمینا رضا میاندازد. اما با این تفاوت که ما در آن دو نمایشنامه با شخصیتپردازی عمیقتری روبرو بودیم. شخصیتهایی که گاه پرسشهای مهمتری در زندگی دارند.
«آن سوی آینه» چهلویکمین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیاست که توسط تینوش نظمجو در نشر نی ترجمه و به چاپ رسیده است.
مادر، داستان مادریست که آنچنان عاشق فرزندانش است که مرز بین خیالات خود و همچنین واقعیت عدم حضور آنها را درک نمیکند. عدم درکی که به مخاطب نیز تا پایان متن سرایت میکند. مادر که شخصیت اصلی این نمایشنامه است، مدتهاست که منتظر پسرش مانده که به دیدار او بیاید، اما فرزند چندماهی میشود که درگیر یک رابطه عاشقانه شده و فرصتی برای سر زدن به مادرش را ندارد. از طرفی اینگونه به نظر میرسد که پدر خانواده هم درگیر خیانت به مادر است. مادری که تمامی جوانی خود را برای بزرگ کردن فرزندانش گذاشته. از این رو، او تصمیم میگیرد که تعداد زیادی قرص آرامبخش را با هم بخورد. نمایشنامه مادر نوشته نویسنده جوان فرانسوی فلوریان زلر است که اجراهای زیادی از آثار او در سرتاسر دنیا صورت گرفته است. این نمایشنامه چهلمین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیاست که آن را تینوش نظمجو ترجمه کرده و در نظر نی به چاپ رسیده است.
نمایشنامه «اگر بمیری…» کاریست از نویسنده فرانسوی فلوریان زلر که میتوان تم توهم را در این نمایشنامه همچون اثر دیگر او «مادر» دید. این نمایشنامه داستان زنیست که چند هفتهای از فوت همسر نویسندهاش میگذرد. او که مشغول سروسامان دادن به وضعیت زندگی خود بعد از این واقعه و نظم بخشیدن به دفتر کار همسرش است متوجه یک نامه و نام یک دختر جوان در حاشیهی آن میشود. او پس از تحقیق به یک دختر جوان بازیگر میرسد. بازیگری که انگار با همسرش رابطهی مخفیانهای داشته. توهم این زن مبنی بر رابطهی عاشقانهی این بازیگر و شوهرش سبب میشود که وارد بازی ناخواستهای بشود که خودش و این دختر جوان بر اساس تخیلاتشان آن را شکل میدهند. بازیای که انگار ماحصل بخش زیادی از توهمات این زن است. در این نمایشنامه همچون نمایشنامهی «مادر» مرز باریکی بین فضای واقعی نمایشنامه و توهمات شکل گرفته توسط شخصیت اصلی (زن) برقرار میشود که آن را جذاب میکند. اگر بمیری سیوهشتمین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیاست که توسط فلوریان زلر نوشته و توسط گلناز برومندی با همکاری تینوش نظمجو در نشر نی ترجمه و چاپ شده است.
ماتئی ویسنییک در نمایشنامه «ریچارد سوم اجرا نمیشود یا صحنههایی از زندگی مایر هولد» که انگار بیشتر صحنههایی سمبولیک از زندگی مایرهولد است علاوه بر اینکه سعی میکند ادای دین خودش به کارگردان زجر کشیده نظام کومونیست مایرهولد را به تصویر بکشد، مستقیما انتقاد خود نسبت به وضعی که مایرهولد، خودش و سایر هنرمندانی که در آن شرایط سخت مشغول فعالیت بوده را بیان میکند. پس از بازبینی یکی از آخرین آثار مایرهولد مامور بازبین با عصبانیت از سالن خارج میشود، مایرهولد نمیتواند آن شخص را در خیابان بیابد. چند روز بعد مایرهولد دستگیر شده و هشت ماه بعد با اعتراف به جرم جاسوسی اعدام میشود. (سناریوی بسیار آشنای این روزها). اما ماتئی ویسنییک با استفاده از تصاویر شاعرانهای که غالبا در آثارش میبینیم این حادثه را به طور دیگری شرح میدهد.
مایرهولد ریچارد سوم را برای کمیسیون (گروه بازبینها) اجرا میکند. خبری از آنها نمیشود. او در خانه با همسرش که باردار است، سر این موضوع بحث میکند که اثرش ویژگیهایی دارد که باعث توهین به حزب شده، این بحث با پدر و مادرش نیز ادامه پیدا میکند و آنها بر این باورند که یا باید او متن دیگری برای اجرا انتخاب میکرد که داستان یک پادشاه خونریز را به تصویر نکشد و یا حالا تمامی علائمی که باعث میشود اینگونه القا شود مایرهولد با این اجرا قصد دارد به حزب توهین کند را از اجرایش حذف کند یا تغییر دهد. رئیس کمیسیون که وظیفه رسیدگی به نمایش مایرهولد را دارد چند بار او را فراخوانده و در مورد شکسپیر، انگیزه انتخاب این نمایشنامه و حتی سکوتهایی که مایرهولد در این نمایشنامه به کارگرفته سوال میکند. به عقیده او این رویکرد مایرهولد برای تضعیف قشر کارگر و اهانت به حزب است. حتی در یک مهمانی که تمام اعضای گروه برپا کردهاند هم این نگاه سرزنشگر برای مایرهولد وجود دارد. پس از مهمانی و در صحنهای نمادین، با به دنیا آمدن فرزند میبینیم که فرزند تازه بهدنیا آمده مایرهولد نیز با رویکرد پدرش در این نمایش مشکل دارد. چند وقت بعد مایرهولد به زندان افتاده و شکنجه میشود. او حتی با سرنگهبان نیز به مشکل برمیخورد، اما شخصیت فرمانده که انگار تمامی دستورات و تصمیات از سوی او صادر شده با او کماکان مهربان است. مایرهولد دوباره در صحنهای شبیه صحنه اول از خواب میپرد. لحظهای که انگار قرار است با کلمات تیرباران شود.
ماتئی ویسنییک که کماکان سایه سنگین حکومت کومونیستی را بر گذشته خود احساس میکند به سراغ ایدهای میرود که بیانگر درد مشترک خودش و سایر هنرمندانیست که با نظام ایدئولوژیک کمونیستی دست و پنجه نرم کردهاند. طنز تلخی که در تمام صحنهها جاریست، فضای پر از شک و بیاعتمادی که در تمام حکومتهای تمامیتخواه میتوان نشانههای آن را یافت. شوخی با چندین شاخه شدن پلیسهایی که هر کدام برای یک هدف دست به فشار میزنند. (خدمات عمومی مینروبی ایدئولوژیک، خدمات کشف کنایهها و … ). مامورهایی که هر کدام در هر صحنه وظیفه دارند محدودیتها و چارچوبهای سختی که بر تمامی شهروندان دیکته میشود را یادآور شوند، همه و همه حکایت از دورنمای حکومت آرمانیست که در بطن خود جهنمی را برای شهروندان خود خلق میکنند. ویسنییک با انتخاب نمایشنامه ریچارد سوم که شخصیت خونخواری را به تصویر میکشد قصد دارد به یک کنایه مهم برسد که در دو جای نمایشنامه نیز به آن اشاره میکند. کنایهای که برای هر حکومت ایدئولوژیکزده و دیکتاتوری کارکرد دارد.
ریچارد سوم: بگو ببینم، رفیق فسوالود، چرا از من یه شخصیت مثبت ساختی؟ تا حالا هیشکی ریچارد سوم رو مثبت ندیده. من یه قاتلم، یه آدمکش، یه آدم سنگدل و بیوجدان… چرا همچنین نگاه دلسوزانهای به من داری؟
مایرهولد: چون تو شر رو خالص به نمایش میذاری، بدون بار ایدئولوژی. (ص۴۱)
«ریچارد سوم اجرا نمیشود یا صحنههایی از زندگی مایرهولد» نوشته ماتئی ویسنییک سیوهفتمین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیاست که توسط اصغرنوری ترجمه و در نشر نی به چاپ رسیده است.
«لطیفهی پس از شام»، نمایشنامهای از کریل چرچیل نمایشنامهنویس بریتانیاییست که نخست برای تلویزیون نوشته شد و سال ۱۹۷۸ از بیبیسی پخش شد. این نمایشنامه کولاژیست از لحظات مختلف که گاهی حتی شعاری هم به نظر میرسند. این متن داستان زن جوانی به نام سلبی را روایت میکند که بنا به خواست خود و پیشنهاد مدیریت شرکتی که در آن کار میکند برای انجام کارهای خیریه به یکی از موسسات خیریه وابسته به شرکت وارد میشود تا بتواند از طریق جمعآوری اعانههایی که بدست میآورد به مردم نیازمند کمک کند. ما با برشهایی که صحنههای مختلف در متن بوجود آورده نظر سیاستمداران، شهردار، سرمایهدارن و همینطور مردم مناطق فقیر، شرکتهای تبلیغاتی و آنهایی که قصد کمک به فقرا را دارند را جویا میشویم. رفتاری جمعی که گاه نه تنها به فقرا کمکی رسانده نمیشود بلکه هزینههای خیریه به درستی برای بهبود وضع فقرا خرج نمیشود. انگار جهان خلق شده در این نمایش (که بیشک برگرفته از جهانی واقعیِ خارج از نمایشنامه است) در یک مسیر دایرهوار و عبث میچرخد. جهانی که در آن کمک به خیریه چیزی جز یک شوآف نیست. خیریه برای ریشه کردن فقر وکمک به مردم نیست و درمانی موقتی دارد، احزاب مختلف تنها برای برگزاری یک نمایش در کنار مردم هستند و وجود کشورهای جهان سوم برای ماندگاری نظام سرمایهداری در هر جای جهان لازم است. داستان سمبلیک موزکارانی که خانههایشان توسط شرکتهای بزرگ تبدیل به مزارع موز شد، و از طرفی برای کشت محصولات دیگر مجبور به قطع درختانی شدند که میتوانست خانههایشان را در مقابل سیل محافظت کند، اما با آمدن کوچکترین طوفانی بزرگترین فاجعه رخ میدهد و هزاران نفر میمیرند. سناریوی تکراری که هنوز پس از گذشت سالها از نوشته شدن این متن در کشورهای جهان سوم و در حال توسعه شاهدش هستیم. یا بیمارستان مجهزی که در یک کشور نفتخیز با بهترین امکانات (برای سرمایهدران) ساخته میشود اما روستاهای کوچک همان کشور از نداشتن یک پزشک عمومی محرومند. تمام این نمایشنامه آینه تمامنمای جهان بی توازنیست که در آن زندگی میکنیم. «لطفهی پس از شام» که در نام خود به جکهای پس از شام افراد مشهور و کتابی که با همین نام چاپ شده اشاره دارد اما در دل خود به هجو جوامعی میپردازد که با حماقت و خودخواهی قدمی برای برخورد ریشهای با مشکلات برنمیدارند و هر شخص برای برهم نخوردن موقعیت اقتصادی و سیاسی که در آن قرار گرفته حاضر است سایرین را قربانی اهداف خود کند.
«لطیفهی پس از شام» نمونه بارز یک ادای دین نویسنده با توانمندی و قلمی که در اختیار دارد نسبت به جهانیست که در آن زیست میکند. متنی که صرفا تلاش نمیکند سرگرم کننده باشد و تمام تلاشش را میکند که با انگشت گذاشتن بر کاستیها و ناراستیها و هجو آن چراغی در ذهن مخاطبش روشن کند.
کریل چرچیل (متولد ۱۹۳۸) نمایشنامهنویس و فعال اجتماعی بریتانیایی و از نسل جوانان دهه شصت میلادی. او از تاثیرگذارترین نویسندگان مارکسیست-فمینیست در نیمهی دوم قرن بیستم است و نمایشنامههایش بازتابی است از حوادث سیاسی و اجتماعی و تاریخی عصر. نمایشنامههای چرچیل در ساختار روایی خود نیز نمونه های ممتازی از پرداخت های پسامدرنی به شمار میآیند. (از کتاب).
«لطیفهی پس از شام» سیوششمین اثر از مجموعه دورتادور دنیا نوشته کریل چرچیل است که توسط ناهید احمدیان ترجمه و در نشر نی به چاپ رسیده است.
«زخم و نوزده…» مجموعه داستانی از نویسنده اسپانیایی کیم مونسو (خواکیم مونسو ئی گومس) است که در نشر نی به چای رسیده. مجموعهای نه چندان جذاب به جز دو سه داستان که میتوان باقی را به نوعی ایدههایی خام در نظر گرفت که انگار هنوز به داستان تبدیل نشدهاند. البته شاید ترجمه نیز در این امر بیتاثیر نبوده. داستانهای این مجموعه به دو بخش تقسیم شدهاند؛ داستانهای دهه هفتاد و داستانهای دهه هشتاد میلادی به بعد که میتوان گفت داستانهای دهه هفتاد از پختگی بیشتری نسبت به آثار بعدتر برخوردار هستند. زخم را نه برای آنهایی که خواننده حرفهایتر ادبیات و داستانهای کوتاه هستند که بیشتر برای آنهایی که تازه شروع به خواندن آثار کوتاه میکنند میتوان توصیه کرد. داستانهایی مینیمال و البته کمتر پرداخت شده. این مجموعه داستان توسط پژمان طهرانیان و نوشین جعفـری ترجمه شده است.
در «خانه»ی نغمه ثمینی اگر چه مثل نمایشنامههای پیشین این نویسنده خبری از تکرار شخصیتها نیست و زمان به آن شکل همیشگی دستخوش تغییر نمیشود اما باز در این متن هم رویکرد اپیزودیک را شاهدیم. اپیزودهایی که به بهانه تغییر صحنه با یک داستان و شخصیت منحصربفرد روایت میشود. نمایشنامه «خانه» داستان خانوادهای را روایت میکند که هر کدام درگیر مشکلات و مسائل خودشان هستند. پدر خانواده سالهاست که در فکر زن اولش است که به خاطر کشته شدن او همواره با خاطره او زندگی میکند. مرد از همسر اولش پسری به نام هامون دارد. همسر دومش (رویا) آنقدر در تنهایی خود خزیده که عاشق بازیگر تلویزیونی شده و در خیالش قرار است با او فرار کند اما شخصیت تلویزیونی در آخرین قسمت سریال خودکشی میکند. دختر خانواده پرنیان دچار بارداری ناخواسته شده و حالا میخواهد با خوردن قرص بچهاش را سقط کند، دوست پسرش او را ترک کرده و به دبی فرار کرده. هامون پسر دیگر خانواده هم که به اختلالات شیزوفرنی دچار شده میخواهد با دختری که دوستش دارد (مهسا) با باد کردن بادکنکهایی که دارند پرواز کرده و از مرز خارج شوند. در این میان حضور هامون است که صحنهها را به هم مرتبط میکند. او که دچار بیماری نادری شده سلولهایش لحظه به لحظه کوچکتر شده تا جایی که در یک حالت انفجار گونه ناپدید میشود. او پس از این اتفاق میتواند به طور نامرئی در خانه حرکت کند و داستان هر یک از اعضای خانواده را دنبال کند. خودش که در دوران دانشگاه عاشق دختری به نام نیلوفر شده پس از مدتی به خاطر مشغله کار و دانشگاه ناخواسته از او دور میشود. حالا در آخرین دیدارهایی که با اعضای خانواده در خلوتشان دارد صداهایی را برای نیلوفر ضبط میکند که داستان خودش و خانوادهاش را در آن شرح میدهد. در انتها اعضای خانواده برای اینکه دوباره دور هم جمع شوند متوجه میشوند با نبود هامون خانه آنها نیز آنقدر کوچک شده که جز ویرانهای چیزی از آن باقی نمانده، برای همین تصمیم میگیرند با همان لگوهایی که هامون از دوران کودکیاش باقی گذاشته خانهای برای خودشان طبق خواسته و میل خودشان درست کنند.
چیزی که در این نمایشنامه هم همچون چند اثری که در این مجموعه به چاپ رسیده شاهدیم، عدم درامیست که باعث پیچشها و کشمکشهای شخصیت یا شخصیتها شود، ما با مجموعه داستانکهایی روبرو هستیم که هر کدام برای خودشان جایگاه خودشان را دارند. هر یک به تنهایی میتوانند یک داستان کوتاه باشند. و تنها همخانه بودن اعضاست که آنها را کنار هم قرار داده، و البته شخصیت هامون که هر کدام از افراد را با حضورش به کل داستان پیوند میزند. با همین حال خانه چند داستانک است که با کنکاش در آن به مساله نویسنده نمیرسیم. اینکه نمیدانیم قرار است در پس روایت هر کدام از این شخصیتها (که نمونه آنها را بسیار در سریالها و فیلمها دیدهایم) توجهمان به کدام دغدغه جهانشمول جلب شود. فارغ از اینکه شاید متن برای تحلیل روانکاوانه خوب به نظر برسد اما یک متن دارماتیک نه. به هر حال این دغدغه و سوال برای آنهایی که تازه ابتدای راه نویسندگی هستند باقی میماند. اینکه به همچنین متنهایی میتوان گفت درامایتک یا خیر؟ صرف نظر از اینکه خب این متنها در یک ساختار شبیه به نمایشنامه نوشته شدهاند و شرح صحنه بر اینکه باید در سالن نمایش به اجرا در بیاید دلالت دارد. اما اینها برای یک متن که مجموعهای از داستانکهاست کافیست؟ –خیر-
نمایشنامه «خانه» بیستونهمین اثر از مجموعه دورتادور دنیاست که به قلم نغمه ثمینی در نشر نی به چاپ رسیده است.
رقص مادیانها که بر اساس نمایشنامه یرما نوشته فدریکو گارسیا لورکا توسط محمدچرمشیر نگارش شده، داستان شهری در اسپانیا را روایت میکند که نگاههای سنتی و جنسیت زده از اصلیترین رفتارهای ساکنین آن است. یرما دختر جوانی که یک زمان ویکتور عاشقش بوده، با مردی به نام خوان ازدواج میکند. خوان از تعلل ویکتور در پا پیش گذاشتن برای ازدواج با یرما استفاده کرده و برای بدست آوردن او پیش قدم میشود. پدر یرما هم با ازدواج آنها موافقت میکند. اما داستان تازه پس از این روایت شروع میشود. زمانی که یرما خواهان بچهدار شدن است و خوان توجهای به خواسته او نمیکند و از طرفی ماریا دوست یرما در شُرُف اردواج است.
بخش زیادی از متن به نگرش اهالی آن منطقه به نقش کلیشهای و جنیست زده زن و مرد در خانواده اشاره میکند. همگی انگار این سنتها و فرهنگ عقب افتاده را تقدیس میکنند و به هر روشی سعی در پیاده کردن آن دارند. ماریا با مرد جوانی به اسم آلخاندرو ازدواج میکند و دیری نمیگذرد که او هم درگیر زندگی سنتی و زن ستیزانه منطقهشان میشود. زن باید سنگ صبور شوهرش باشد، شوهر نباید به زن طوری توجه کند که زن احساس پیروز شدن و برتری پیدا کند. پس از مدتی ماریا برای فرار از تنهاییاش صاحب فرزندی میشود. فرزندی که پس از مدتی میمیرد. ماریا برای رهایی از این تنهایی ناخواسته که حالا با نبود پسرش به هیچ شکل جبران نمیشود، دست به خودکشی میزند. گناهی که به خاطرش بزرگان آن منطقه اجازه نمیدهند جنازه ماریا در قبرستان شهر دفن شود. باید با جسد او با بیاحترامی برخورد شود. او اصلا لایق دفن شدن هم نیست.
نگاه تمثیلی چرمشیر به نقش زن در فرهنگ سنتی آن منطقه که همچون مادیانها و گاوهای وحشی نیاز به رام شدن دارند، و همین طور نقش مرد همچون گاوبازی که با ضربههای خود آن گاو وحشی را رام میکند، از مهمترین بخشهای متن است که بارها به صورت یک پاساژ توسط شخصیت خوان روایت میشود. پاساژهای متن بارها و به طرق مختلف توسط سایر شخصیتها نیز بیان میشوند. پا به سن گذاشتههایی که نقش زن و مرد در آن جامعه را بارها گوشزد میکنند. تکگوییهای خوان، ویکتور و همین طور در کنار هم قرار گرفتن ماریا و یرما با سایر زنان آن منطقه، همه و همه باعث بوجود آمدن ریتمی شده که نه تنها خواندن بلکه اجرا کردنش هم به پنجاه و نه بخش مختلف برای مخاطب خسته کننده نیست. مخصوصا که نویسنده با واکاوی سنتها و رفتارهای زن ستیزانه در متن یرما پلی به کلیشههای جنسیتی جامعهای که در آن زندگی میکند هم میزند. رقص مادیانها نوشته محمد چرمشیر هفدهمین اثر از مجموعه دورتادور دنیاست که در نشر نی به چاپ رسیده است.