ماتئی ویسنییک در نمایشنامه «ریچارد سوم اجرا نمیشود یا صحنههایی از زندگی مایر هولد» که انگار بیشتر صحنههایی سمبولیک از زندگی مایرهولد است علاوه بر اینکه سعی میکند ادای دین خودش به کارگردان زجر کشیده نظام کومونیست مایرهولد را به تصویر بکشد، مستقیما انتقاد خود نسبت به وضعی که مایرهولد، خودش و سایر هنرمندانی که در آن شرایط سخت مشغول فعالیت بوده را بیان میکند. پس از بازبینی یکی از آخرین آثار مایرهولد مامور بازبین با عصبانیت از سالن خارج میشود، مایرهولد نمیتواند آن شخص را در خیابان بیابد. چند روز بعد مایرهولد دستگیر شده و هشت ماه بعد با اعتراف به جرم جاسوسی اعدام میشود. (سناریوی بسیار آشنای این روزها). اما ماتئی ویسنییک با استفاده از تصاویر شاعرانهای که غالبا در آثارش میبینیم این حادثه را به طور دیگری شرح میدهد.
مایرهولد ریچارد سوم را برای کمیسیون (گروه بازبینها) اجرا میکند. خبری از آنها نمیشود. او در خانه با همسرش که باردار است، سر این موضوع بحث میکند که اثرش ویژگیهایی دارد که باعث توهین به حزب شده، این بحث با پدر و مادرش نیز ادامه پیدا میکند و آنها بر این باورند که یا باید او متن دیگری برای اجرا انتخاب میکرد که داستان یک پادشاه خونریز را به تصویر نکشد و یا حالا تمامی علائمی که باعث میشود اینگونه القا شود مایرهولد با این اجرا قصد دارد به حزب توهین کند را از اجرایش حذف کند یا تغییر دهد. رئیس کمیسیون که وظیفه رسیدگی به نمایش مایرهولد را دارد چند بار او را فراخوانده و در مورد شکسپیر، انگیزه انتخاب این نمایشنامه و حتی سکوتهایی که مایرهولد در این نمایشنامه به کارگرفته سوال میکند. به عقیده او این رویکرد مایرهولد برای تضعیف قشر کارگر و اهانت به حزب است. حتی در یک مهمانی که تمام اعضای گروه برپا کردهاند هم این نگاه سرزنشگر برای مایرهولد وجود دارد. پس از مهمانی و در صحنهای نمادین، با به دنیا آمدن فرزند میبینیم که فرزند تازه بهدنیا آمده مایرهولد نیز با رویکرد پدرش در این نمایش مشکل دارد. چند وقت بعد مایرهولد به زندان افتاده و شکنجه میشود. او حتی با سرنگهبان نیز به مشکل برمیخورد، اما شخصیت فرمانده که انگار تمامی دستورات و تصمیات از سوی او صادر شده با او کماکان مهربان است. مایرهولد دوباره در صحنهای شبیه صحنه اول از خواب میپرد. لحظهای که انگار قرار است با کلمات تیرباران شود.
ماتئی ویسنییک که کماکان سایه سنگین حکومت کومونیستی را بر گذشته خود احساس میکند به سراغ ایدهای میرود که بیانگر درد مشترک خودش و سایر هنرمندانیست که با نظام ایدئولوژیک کمونیستی دست و پنجه نرم کردهاند. طنز تلخی که در تمام صحنهها جاریست، فضای پر از شک و بیاعتمادی که در تمام حکومتهای تمامیتخواه میتوان نشانههای آن را یافت. شوخی با چندین شاخه شدن پلیسهایی که هر کدام برای یک هدف دست به فشار میزنند. (خدمات عمومی مینروبی ایدئولوژیک، خدمات کشف کنایهها و … ). مامورهایی که هر کدام در هر صحنه وظیفه دارند محدودیتها و چارچوبهای سختی که بر تمامی شهروندان دیکته میشود را یادآور شوند، همه و همه حکایت از دورنمای حکومت آرمانیست که در بطن خود جهنمی را برای شهروندان خود خلق میکنند. ویسنییک با انتخاب نمایشنامه ریچارد سوم که شخصیت خونخواری را به تصویر میکشد قصد دارد به یک کنایه مهم برسد که در دو جای نمایشنامه نیز به آن اشاره میکند. کنایهای که برای هر حکومت ایدئولوژیکزده و دیکتاتوری کارکرد دارد.
ریچارد سوم: بگو ببینم، رفیق فسوالود، چرا از من یه شخصیت مثبت ساختی؟ تا حالا هیشکی ریچارد سوم رو مثبت ندیده. من یه قاتلم، یه آدمکش، یه آدم سنگدل و بیوجدان… چرا همچنین نگاه دلسوزانهای به من داری؟
مایرهولد: چون تو شر رو خالص به نمایش میذاری، بدون بار ایدئولوژی. (ص۴۱)
«ریچارد سوم اجرا نمیشود یا صحنههایی از زندگی مایرهولد» نوشته ماتئی ویسنییک سیوهفتمین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیاست که توسط اصغرنوری ترجمه و در نشر نی به چاپ رسیده است.