نمایشنامه پزشک نازنین نوشته نیل سایمون نویسنده و کارگردان آمریکایی از کنار هم قرار گرفتن چند داستان و نوشته از آنتوان چخوف شکل گرفته است. این متن که در دو پرده نوشته شده، شش داستانک را به تصویر میکشد. شش داستانکی که آنتوان چخوف به ایدههای آن فکر میکند و قصد دارد آنها را به نمایشنامههایی تبدیل کند. در صحنه اولِ پردهی اول داستان مرد کارمندی را میخوانیم که به همراه همسرش به دیدن نمایشی میروند. در آنجا رئیس کارمند هم به همراه همسرش برای دیدن نمایش حضور دارند. عطسه ناغافل مرد و پاشیدن آب دهانش بر روی سر رئیسش
پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی داستان زنی (دورا) را روایت میکند که بازمانده از فاجعه سربرنیکا در بوسنی در منطقه بالکان است. او که تجربهی سخت تجاوز را از سر گذرانده حالا به آسایشگاهی منتقل شده و تحت نظر روانشناسی به اسم کِیت مراحل درمان را طی میکند. کیت که روانشناس گروه جسدیابی در همان منطقه بوده به خاطر فشار بالای روانی از یافتن جسدهایی که پیدا شده از ادامه کارش صرف نظر کرده و خودش را به آسایشگاهی منتقل میکند که در آن دورا بستریست. پیکر زن که همچون بیشتر آثار ماتئی ویسنییک صحنههای کوتاهی دارد
نمایشنامه سه زن بلند بالا نوشتهی ادوارد آلبی که در سال ۱۹۹۴ برنده جایزه پولیتزر شده داستان زنی را روایت میکند که هم زمان در سه بازه زمانی خودش را در اتاقی ملاقات میکند. زمانی که دختر بیستوشش ساله است و قصد دارد مهمترین تصمیمات زندگیاش را بگیرد. زمانی که زن پنجاه و دو ساله شده و نیمی از زندگیاش سپری شده، و حالا که زنی نود و خوردهای ساله است و در آخرین روزهای زندگیاش به سر میبرد. چیزی که این نمایشنامه را متفاوت میکند، علاوه بر قرار دادن مخاطب در این سه بازه زمانی به طور همزمان و
نمایشنامه مهمان ناخوانده نوشتهی اریک امانوئل اشمیت، داستان فروید و دخترش آنا را روایت میکند که قبل از ترک کردن وین با یک مامور نازی به مشکل بر میخورند. مامور دختر فروید را با خود برده و سعی میکند با توجه به وصیت نامهای که از فروید پیدا کرده از او اخاذی کند. اما در این میان حضور فردی ناشناس که هویتش تا پایان داستان به خوبی مشخص نمیشود، فروید را با چالشهای جدیدی روبرو میکند. فروید که خداناباور است کمکم توسط مرد ناشناس که ادعای خدایی میکند به شک میافتد. آنها در مورد گذشته فروید و عدم باور داشتن او
همان طور که در یادداشت تینوش نظمجو درباره آثار یون فوسه در انتهای نمایشنامه «کسی میآید» آمده، در آثار او “سکوت بخشی از زبان است، و ریتم سازماندهی حرکت کلمات در زبان”. کسی میآید داستان سرراستی دارد. زن و شوهری برای اینکه بتوانند از دیگران دور بمانند، خانه ای دور از سایرین کنار دریا خریداری میکنند. آنها به این امید که کسی سراغشان نمیآید وارد خانه جدیدشان میشوند. اما همان روز مردی که خانه را به آنها فروخته در اولین دیدار خود زن را میبیند. حالا که او در این ملاقات از زن خوشش آمده دوست دارد زمانهای بیشتری زن
«در یک خانواده ایرانی» نمایشنامهای از محسن یلفانی، نمایشنامهنویس ایرانیست که پس از مهاجرت به فرانسه آن را نوشته. این متن که به یک بعد از ظهر خانواده ایرانی میپردازد داستان دختری به نام مژده است که به خاطر حضور در گروههای سیاسی ابتدای انقلاب کشته میشود. بعد از گذشت چند سال خانواده و نزدیکان هر پنجشنبه به بهشت زهرا رفته و یاد او را زنده نگه میدارند. حالا در سالگرد کشته شدنش که بستگان دور هم جمع شدهاند، با حضور معنوی دختر در خانه و همکلام شدنش با اعضای خانواده ما به ابعاد گستردهتری از روابط عمیق او با
«تماشاچی محکوم به اعدام» یکی دیگر از نمایش نامههای مهم نویسنده رومانیایی ماتئی ویسنییک است که به صحنه محاکمهای میپردازد که در حضور مخاطبان جلسه دادگاه یکی از تماشاچیان را برگزار میکند. تمامی اعضای دادگاه به گناهکار بودن تماشاچی مورد نظر اتفاق نظر دارند، اما با همین حال به دنبال شاهدی میگردند که بر گناه کار بودن تماشاچی شهادت بدهد. آنها تمامی اعضای نمایش از جمله: پاره کنندهی بلیط، جامهدار، کافهچی تئاتر، عکاس، یکی از تماشاچیها، کارگردان، نویسنده و حتی یکی از افرادی که در خیابان به انتظار خانوادهاش ایستاده را نیز به عنوان شاهد وارد دادگاه میکنند که بر
«خیانت» نوشتهی هارولد پینتر از نمایشنامهنویسان معاصر انگلیس است که بعد از دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۵ عنوان کرد که دیگر نوشتن نمایشنامه را ادامه نمیدهد. «خیانت» داستان خیانت چندین سالهی زن و مردی را روایت میکند که مدتها به دور از چشم همسران خود با هم خانهای اجاره کرده و عصرها در کنار هم زندگی میکنند. حالا پس از گذشت چند سال زن که با همسرش نمیتواند زندگی کند به مردی که سالها توسط او به همسرش خیانت میکرده و حالا با او ارتباطی ندارد تماس میگیرد و قراری با هم میگذارند. آنها در کافه کمی با
پیش از این نمایشنامهی «داستان خرسهای پاندا…» که ماتئی ویسنییک نوشته بود را خوانده و با یک نمایشنامه دیگر برای اجرا تلفیق کرده بودم. از اسبهای پشت پنجره تنها یک اجرای متفاوت دیده بودم که در برج آزادی اجرا شده بود تا اینکه فرصتی دست داد که بتوانم متن را هم بخوانم. در اجرا یکی از صحنههای تاثیرگذار مربوط به صحبت پدر و دختر بود که این بار بعد از خواندن متن صحنه صحبت مادر و فرزند جای خودش را به آن داد. صحنهای تلخ سرشار از عشق مادر به تنها فرزندش که قرار است به جنگ برود. این اولین
نمایشنامه سه روایت از زندگی نوشتهی یاسمینا رضا به زندگی دو زوج میپردازد که یک شب را با هم میگذرانند. شبنشینی این دو زوج حقایقی از شخصیت آنها را در موقعیتهای مختلف برملا میکند. این متن که سه صحنه از این ملاقت را به تصویر میکشد در واقع سه برداشت و سه رویکرد متفاوت از یک موقعیت مشابه است. داستان مهمانی آمدن اوبر و همسرش اینس به خانهی آندری و سونیا در شرایطی روایت میشود که هر کدام از شخصیتها رویهای را پیش میگیرند. گاهی منطقی، گاهی نیمه منطقی و احساسی و گاهی کاملا احساسی. این سه شیوه برخورد شخصیتها
داشتم با نسترن خیابان منتهی به خانه را میآمدیم بالا. آسمان از همانها بود که همیشه میگفتم: باب فیلم است. آخرین تهماندهی روشنایی روز که
«بیچارگان» ادامه دندان نیش لانتیموس است، پیشترها گُدار گفته بود هر کارگردان تنها یک فیلم در عمر کاری خود میسازد، باقی تکرار همان فیلم اول
سندروم شماره ۵۷ چیست؟ حالتی که در آن شخص مصرانه بر یک تصمیم اشتباه که غالبا ماحصل جَوْزدگی عده قلیلی از اطرافیانش است پافشاری کرده،
یانیک یک مخاطب عام که برای سرگرم شدن به دیدن تئاتری در فاصله یک ساعتی محل کارش رفته، در میانههای اجرا تصمیم میگیرد که نارضایتی
بیچاره میمون احمق، فکر میکرد بزرگ شود آدم میشود. بزرگ شد از باغ وحش تحویل سیرکش دادند.