سی سال در بندرعباس زندگی کردم و هر بار به خودم گفتم یک زمانی اینجا تبعیدگاه بوده، اگر صبر کنی روزهای خوبش را هم می بینی. صبر کردیم، صبر کردیم، صبر کردیم اما هنوز تمام مسئولین بندرعباس را به شکل همان تبعیدگاه می بینند، تبعیدگاهی که پولساز است؛ مثل مزارع پنبه در آمریکای جنوبی. با یک مشت برده که تا زنده اند فقط باید پول در بیاورند و این پول به شریان کشور تزریق شود. برای همین مهم نیست شهری که بخش بزرگی از ثروت کشور را تامین کند، در فقر زیرساخت هایش دست و پا بزند. خبر ها را
حریم ِ ما رو با خود بُرده توو غار خداوندِ نمایش های رنگی تلاش ِ کور داری اولِ راه برای نکبت غایی بجنگی توازن داره حتی جنگ با مرگ زمین باکره با ریشه ی داغ هبوط جاذبه رو بیضی ِ برگ که داره خاک می شه آخره باغ خوشایندِ خیالِت نیست حتی غلط گیریِ ما از عقل مکتوب نظام هستی پالوده از نقص که ما رو برده تا وارونه ی خوب تو ضدّ قهرمان داستانی دَم گرم میون ِ پنجه باد دروغای بزرگُ دوست داری چشایی که به لبهامون نمیاد .” م . خفه خوان
ما جوانان ِ با هم بدِ امروز ، چند میلیون پیرزن وُ پیر مردِ تنها خواهیم بود ، دور هم به پوکر با خدا و فرشگان مشغول ، خواهیم بود بی کسان ِ هم ؛ می ترسم از اینکه پیر شویم ، آفتابه هم دست هم ندهیم ما اصلن هم دست بدبختی وُ فقریم ! ” م . خفه خوان
اینکه بشینیم زر انسان دوستانه بزنیم کوبانی فیلان و کوبانی بهمان مزخرفی بیش نیست ! اینکه بلند شیم بریم دوش به دوش کوه زن های کوبانی بجنگیم هم بلف ِسال ِ بی شک ! ولی باید این زر رو از پشت کیبوردم و زیر کولر بزنم که : این زنهای زلف بر باد داده برای عین العرب ، تعریف دیگه ای از زن رو در ذهنم شکل دادن ! و باید این بلف رو بزنم که : کاش می شد کنار اینا جنگید ، برای شرافتِ به فاک رفته انسان !” نویسنده : م . خفه خوان
بعد از آنهمه گم شدن ، پیدا شدن آسان نبود !!! نویسنده : این روزا
آنقدر دروغهایت را باور داشتم که باورهایم را دروغ میپنداشتم! نویسنده : این روزا
منتظر بودیم همه ی اونروزا تموم شن غافل از اینکه اینروزا هم تکرار همون روزاس! نویسنده : این روزا
نوروز انگار تنها همون روز اولش آدم رو با یک حس و حال نو شدگی سنجاق میکنه. روزهای بعدش انگار دوباره میافتی توی یک سرازیر
سالها پیش جایی نوشته بودم: «یه روستا هست که سر جمع نوزده تا دختر داره توش. تا حالا هیچ شعر عاشقانهای برای هیچ کدوم از
در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پلهای برای پیروزی آیندهاش بسازد دور از ذهن
داستان نویسی آمریکا را به این صورت دوره بندی میکنند: ۱۸۳۰ – ۱۸۶۵ = دوره ی رمانتیک ۱۸۶۵ – ۱۹۰۰ = دوره ی رئالیسم ۱۹۰۰
«خطر لو رفتن داستان» اولین رمان عطیه عطار زاده تمام تلاش خود را کرده که اثری خاص و قابل توجه به نظر برسد،اما آیا واقعا