ازدواجهای مرده نوشته آزیا سرنچ تودوروویچ نویسنده کروات، داستان خانوادهای را روایت میکند که مادرشان مدتیست مرده ولی هنوز در کنار اعضای خانواده حضور دارد. او در کمدی گوشه اتاق است و هراز گاهی از آنجا بیرون آمده و با اعضای خانواده سخن میگوید. دختر جوان که هنوز داغدار مادر است با حضور نامزدش- که از کودکی یتیم بوده- در خانه لباس سیاه عزا را از تن در آورده و با او قرارهای عروسیشان را میگذارد. پدر ابتدا مخالف زمان ازدواج آنهاست و به عقیده او دختر و پسر باید در زمستان ازدواج کنند. پسر که راهی جز این نمیبیند
روایت عاشقانه از مرگ در ماه اردیبهشت نمایشنامهای از محمدچرمشیر نوشته شده در خردادماه هشتاد و دو. بخشی خلق شده از شاهنامه توسط چرمشیر است که به روایت شکلگیری عشق بین تهمینه و رستم در «سمنگان دژ» شهری زنانه که انگار به دست شهربانو، زنی قدرتمند اداره میشود میپردازد. رستم و رخش پس از یک نبرد سخت راهی مسیری میشوند که در نهایت سر از «سمنگان دژ» در میآورند. شهربانو به واسطه پیشگویی خواهرش «زن جادو» خبر از حضور مردی میدهد که قرار است وارد این شهر شود. او نقشه میکشد که با حضور آن شخص میتواند از قدرت مردانگیاش
رقص مادیانها که بر اساس نمایشنامه یرما نوشته فدریکو گارسیا لورکا توسط محمدچرمشیر نگارش شده، داستان شهری در اسپانیا را روایت میکند که نگاههای سنتی و جنسیت زده از اصلیترین رفتارهای ساکنین آن است. یرما دختر جوانی که یک زمان ویکتور عاشقش بوده، با مردی به نام خوان ازدواج میکند. خوان از تعلل ویکتور در پا پیش گذاشتن برای ازدواج با یرما استفاده کرده و برای بدست آوردن او پیش قدم میشود. پدر یرما هم با ازدواج آنها موافقت میکند. اما داستان تازه پس از این روایت شروع میشود. زمانی که یرما خواهان بچهدار شدن است و خوان توجهای به
نمایشنامه پزشک نازنین نوشته نیل سایمون نویسنده و کارگردان آمریکایی از کنار هم قرار گرفتن چند داستان و نوشته از آنتوان چخوف شکل گرفته است. این متن که در دو پرده نوشته شده، شش داستانک را به تصویر میکشد. شش داستانکی که آنتوان چخوف به ایدههای آن فکر میکند و قصد دارد آنها را به نمایشنامههایی تبدیل کند. در صحنه اولِ پردهی اول داستان مرد کارمندی را میخوانیم که به همراه همسرش به دیدن نمایشی میروند. در آنجا رئیس کارمند هم به همراه همسرش برای دیدن نمایش حضور دارند. عطسه ناغافل مرد و پاشیدن آب دهانش بر روی سر رئیسش
چون آوایی ازداوود بیش از آنکه نمایشنامه با ساختار کلاسیک و با اسلوب نوشتاری یک نمایشنامه باشد شعریست که از عبری به فرانسه و حالا به فارسی ترجمه شده است. متنی کهن که گفته مترجم ده قرن پبش از حضرت عیسی رخ داده است. شعارهایی که گاهی سکوت و با همراهی نی میتواند به حال و هوای محتوای آن نزدیکتر شد. مزامیر داود شامل بخشهای: طغیان، نیایش، بیداری، رویا، پیامبر، ایمان، تردید، مکث، هللویا، قیام، آدونای، گلایه، خاتمه است که هر کدام اشعاری کوتاه را شامل میشوند. در بخش نیایش میخوانیم: گفتم گمراه نمیشوم زبانم مرا گمراه نخواهد
پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی داستان زنی (دورا) را روایت میکند که بازمانده از فاجعه سربرنیکا در بوسنی در منطقه بالکان است. او که تجربهی سخت تجاوز را از سر گذرانده حالا به آسایشگاهی منتقل شده و تحت نظر روانشناسی به اسم کِیت مراحل درمان را طی میکند. کیت که روانشناس گروه جسدیابی در همان منطقه بوده به خاطر فشار بالای روانی از یافتن جسدهایی که پیدا شده از ادامه کارش صرف نظر کرده و خودش را به آسایشگاهی منتقل میکند که در آن دورا بستریست. پیکر زن که همچون بیشتر آثار ماتئی ویسنییک صحنههای کوتاهی دارد
نمایشنامه مهمان ناخوانده نوشتهی اریک امانوئل اشمیت، داستان فروید و دخترش آنا را روایت میکند که قبل از ترک کردن وین با یک مامور نازی به مشکل بر میخورند. مامور دختر فروید را با خود برده و سعی میکند با توجه به وصیت نامهای که از فروید پیدا کرده از او اخاذی کند. اما در این میان حضور فردی ناشناس که هویتش تا پایان داستان به خوبی مشخص نمیشود، فروید را با چالشهای جدیدی روبرو میکند. فروید که خداناباور است کمکم توسط مرد ناشناس که ادعای خدایی میکند به شک میافتد. آنها در مورد گذشته فروید و عدم باور داشتن او
همان طور که در یادداشت تینوش نظمجو درباره آثار یون فوسه در انتهای نمایشنامه «کسی میآید» آمده، در آثار او “سکوت بخشی از زبان است، و ریتم سازماندهی حرکت کلمات در زبان”. کسی میآید داستان سرراستی دارد. زن و شوهری برای اینکه بتوانند از دیگران دور بمانند، خانه ای دور از سایرین کنار دریا خریداری میکنند. آنها به این امید که کسی سراغشان نمیآید وارد خانه جدیدشان میشوند. اما همان روز مردی که خانه را به آنها فروخته در اولین دیدار خود زن را میبیند. حالا که او در این ملاقات از زن خوشش آمده دوست دارد زمانهای بیشتری زن
«در یک خانواده ایرانی» نمایشنامهای از محسن یلفانی، نمایشنامهنویس ایرانیست که پس از مهاجرت به فرانسه آن را نوشته. این متن که به یک بعد از ظهر خانواده ایرانی میپردازد داستان دختری به نام مژده است که به خاطر حضور در گروههای سیاسی ابتدای انقلاب کشته میشود. بعد از گذشت چند سال خانواده و نزدیکان هر پنجشنبه به بهشت زهرا رفته و یاد او را زنده نگه میدارند. حالا در سالگرد کشته شدنش که بستگان دور هم جمع شدهاند، با حضور معنوی دختر در خانه و همکلام شدنش با اعضای خانواده ما به ابعاد گستردهتری از روابط عمیق او با
«تماشاچی محکوم به اعدام» یکی دیگر از نمایش نامههای مهم نویسنده رومانیایی ماتئی ویسنییک است که به صحنه محاکمهای میپردازد که در حضور مخاطبان جلسه دادگاه یکی از تماشاچیان را برگزار میکند. تمامی اعضای دادگاه به گناهکار بودن تماشاچی مورد نظر اتفاق نظر دارند، اما با همین حال به دنبال شاهدی میگردند که بر گناه کار بودن تماشاچی شهادت بدهد. آنها تمامی اعضای نمایش از جمله: پاره کنندهی بلیط، جامهدار، کافهچی تئاتر، عکاس، یکی از تماشاچیها، کارگردان، نویسنده و حتی یکی از افرادی که در خیابان به انتظار خانوادهاش ایستاده را نیز به عنوان شاهد وارد دادگاه میکنند که بر
این سیکل را بارها و بارها در مورد یک سری افراد دیدهایم، نتیجهاش را نمیدانم. حتی نمیدانم این کارها برای فریب دادن خودشان است یا
دیدن سریال، آن هم از نوع ایرانیاش در این روزها ریسک بالاییست. حداقل باید صبر کرد، تمام شود. شاید از بازخورد مخاطبها و جنس مخاطبها
بارها توی فضای مجازی این جمله از کوندرا به چشمم خورده. اما این روزها بیشتر توی ذهنم تکرارش میکنم: ستیز با قدرت، ستیز حافظه با
دو فیلم آخری که از پولانسکی دیده بودم فیلمهایی چون «پَلس» و «بر اساس داستان واقعی»، هیچ کدام چنگی به دل نمیزدند. اخیرا فیلم ونوس
ماهی سه ثانیه بعد یادش رفت که شکار شده، سه ثانیه بعد یادش رفت که دارد خورده میشود.