سینماتوگراف
شهاب

از رسول‌اُف کشتزارهای سفید تا رسول‌اُف لِرد

برای جواد قاسمی چیزی که فیلم کشتزارهای سفید را چند سر و گردن از فیلم لِرد بالاتر قرار می‌دهد، جهان خلق شده توسط مولف است. جهانی آزاد و رها که در آن سینماگر به عنوان یک خالق، شخصیت‌ها را در یک نظام معنایی به درستی در کنار یکدیگر قرار می‌دهد. شخصیت، لحظه و صحنه‌ای را نمی‌توان یافت که وجودش آنچنان به اجبار باشد که بشود آن را به راحتی کنار گذاشت. حال و هوای فیلم در نگاه کلی مخاطب را یاد فیلم «باز هم سیب داری؟» ساخته بایرام فضلی می‌اندازد، اما پس از چند پلانِ اول مسیرش را جدا کرده و راه خودش را می‌پیماید. فیلمساز اگر چه از جهان‌های خلق شده‌ی آنجلوپولوس و آثاری چون «دشت گریان» او به وضوح وام گرفته، اما پیرنگ و دست گذاشتن بر بافت فرهنگی و اعتقادی سرزمینی که در آن زیست می‌کند، آن را از آن دست آثار هم جدا می‌کند. خرافات، اندوه پاشیده شده بر روح جامعه، گریه به عنوان یک دست‌آورد ارزشمند، هنرمندی که باید به آنچه دیگران می‌گوید تن دهد و بزرگی که همه جهان خلق شده‌ی مولف انگار برای اوست در بهشتی که برای خود برپا کرده، همگی نمود بیرونی همان جامعه‌ایست که فیلمساز در آن زیست می‌کند. رسول‌اُف این بار بدون هیچگونه اضافه‌گویی به سراغ اصل مطلب می‌رود. اشک مردم سرزمین باید برای شست‌وشوی پای بزرگ جامعه برده شود. او جزیره به جزیره و مصیبت به مصیبت این راه را طی می‌کند تا بتواند با قطره قطره اشک مردم این سرزمین‌ها آب مورد نیاز شست‌وشوی پای بزرگ را بیابد. این ضحاک به جای مغز مردم اشکشان را می‌خواهد تا التیام پیدا کند. استفاده درست و به جا از دریاچه ارومیه به عنوان یک سرزمین پر رمز و راز با دورنمای تماماً سفید با رنگ‌های غالبا تیره‌ی پوشش اهالی یک کنتراست صحیح و درست از عناصر فیلم و در

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

چهارشب رویابین

چهارشب رویابین دهمین فیلم روبربرسون کارگردان فرانسوی‌ست، کارگردانی که با یادداشت‌ها و نکاتی که در باب سینماتوگراف نگاشته تاثیر زیادی در روند کاری کارگردان‌های مهم پس از خود گذاشته. جریانی که در دهه شصت در سینما فرانسه به عنوان موج نو بین کارگردان‌های جوان و خلاق آن زمان به عنوان راهی جدید در پیش پای فیلمسازی آنها قرار گرفت، چند دهه پیش‌تر با نگاهی متفاوت‌تر توسط کارگردان دیگری شروع شده بود. برسون بعد از فرشتگان گناه و بانوان جنگل بولونی، دست به تجربیاتی زد که تا آخرین فیلم او یعنی پول اثر به اثر پخته‌تر شده بود. چهارشب رویابین را نه تنها باید در ادامه جریان سینماتوگراف برسون بدانیم بلکه باید مسیری تازه در ادامه سینمای رنگی برسون هم بدانیم که این بار رنگ حضور خودش را پررنگ‌تر می‌کند. در این فیلم با پسر نقاشی روبرو هستیم که در هر صحنه بعد از تجربیات مختلف، رنگی که برای کامل کردن نقاشی‌اش بر می‌گزیند متفاوت است. او احسان درونی خود را همچون یک نقاش با رنگ به نمایش می‌گذارد. او اگر چه سن و سالی ندارد اما انگار عشق تاثیر خودش را در روند زندگی حرفه‌ای او می‌گذارد. ژاک یک شب دختری (مارته) را روی پل می‌بیند که قصد دارد خودش را بکشد. در چهار شب مختلف ژاک و مارته داستان زندگی‌شان را برای هم روایت می‌کنند. پسر در خانه‌ای کوچک زیر شیروانی زندگی می‌کند و نقاشی می‌کشد. دختر که مدتی‌ست با مادرش و دور از پدرش زندگی می‌کند، عاشق پسری می‌شود که یک اتاق در خانه آنها کرایه کرده. پسر بعد از مدتی عاشق مارته شده و از او می‌خواهد که برایش صبر کند چون او برای تحصیل به آمریکا می‌رود و یکسال بعد بازمی‌گردد. دختر در غیاب پسر وفادار عشقش به پسر می‌ماند اما حالا که چند روزیست از سفر برگشته سراغ دختر را نگرفته. ژاک قبول می‌کند که

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

زن نازنین

«زن نازنین» محصول سال ۱۹۶۹ نهمین فیلم روبر برسون و اولین فیلم رنگی اوست. فیلمی ساده با داستانی که همچون فیلم «یک مرد گریخت» در همان ابتدا پایانش عیان می‌شود. زنی می‌میرد. حالا چگونه و چرا؟ زن جوانی خودش را ابتدای فیلم از بالکن ساختمانی به پیاده‌رو پرتاب می‌کند. این افتادن با چند برش ساده و بدون دیدن افتادن زن رخ می‌دهد. روشی که برسون خودش انگار به نوعی آن را در سینما تمرین کرده و استادش شده. میز کوچکی در بالکن می‌افتد. صدای ترمز چند ماشین در خیابان و برش به شالی که از بالای ساختمان آرام آرام فرود می‌آید. این تمام چیزی‌ست که برسون برای یک خوکشی دردناک نیاز دارد. این تلخی خودکشی با جلو رفتن فیلم و با فلاش‌بک‌هایی که در خلال گفتگوی شوهرش با پیشخدمت رخ می‌دهد روایت می‌شود. فلاش‌بک‌هایی که نود درصد فیلم را شامل می‌شود. مرد جوانی که در گذشته مدیریت یک بانک را به عهده داشته حالا پس از اخراج یا استعفا به خرید و فروش آثار عتیقه رو آورده. یکی از مشتریانش دختر جوانی‌ست که برای تهیه خرج دانشگاهش دست به فروش وسایل قدیمی خانه‌ای می‌زند که در آن زندگی می‌کند. خانه اقوامی که انگار با او سرناسازگاری دارند. پس از چند بار رفت و آمد، مردجوان دلباخته دختر می‌شود و از او می‌‌خواهد که با هم ازدواج کنند. دختر  نمی‌پذیرد اما با اصرار پسر تن به ازدواج با او می‌دهد. پس از گذشت مدتی و اختلاف بر سر موضوعات مختلف، مرد جوان متوجه می‌شود که دختر با مرد دیگری قرار می‌گذارد. او را تعقیب کرده تا اینکه در بلواری پیدایش می‌کند که سر بر شانه پسر جوانی گذاشته و با آمدن شوهرش از پسر جوان جدا شده و با او به خانه بازمی‌گردد. در همان شب دختر با دیدن اسلحه‌ای روی میز آن را برداشته و بالای سر شوهرش در تخت

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

موشت

«موشت» هشتمین فیلم بلند روبر برسون، محصول سال ۱۹۶۷ را شاید بتوان ادامه فیلم «ناگهان بالتاز» نامید. اگر چه این فیلم هم همچون کشیش روستا اقتباسی از داستان بلندی به همین نام از ژرژ برنانوس است اما هر چه برسون در آن فیلم شخصیت اصلی فیلم یعنی ماری را به بک‌گراند می‌فرستد در موشت شخصیت اصلی فیلم یعنی موشت دختر نوجوان فیلم را به پیش‌زمینه نزدیک‌تر می‌کند. موشت و ماری دختران یک نسل، دختران یک طبقه اجتماعی و هر دو سختی کشیده‌اند. موشت دختری سرکش است و با معلم‌ها و دانش‌آموزان مدرسه سر ناسازگاری دارد، به اهالی شهر محلی نمی‌دهد و رابطه‌اش با خانواده مخصوصا پدرش خوب نیست. او یکبار در راه رفتن به خانه در جنگل گم می‌شود. ماندنش در جنگل باعث می‌شود که جدال بین آرسن و مَتیو (شکارچی و شکاربان) روستایشان را ببیند. او فکر می‌کند متیو توسط آرسن کشته شده است. به همین خاطر به آرسن قول می‌‌دهد از چیزهایی که دیده و متوجه شده به کسی چیزی نمی‌گوید. آرسن که عاشق زن کافه‌داری هم هست همان شب به موشت تجاوز می‌کند. او دم صبح به خانه می‌رسد پدر و برادرش خانه نیستند. مادرش در اوج بیماریست و همان موقع می‌میرد. فردا صبح موشت برای تهیه شیر برای برادر کوچکترش به روستا می‌رود اما متوجه می‌شود که اهالی روستا یا نگاه ترحم برانگیزی به او دارند یا به خاطر زخم‌های روی قفسه سینه‌اش او را یک هرزه می‌دانند. کمی بعد متوجه می‌شود که متیو شب گذشته نمرده و آرسن به خاطر گذاشتن دینامیت در رودخانه توسط پلیس دستگیر شده. موشت در راه بازگشت به خانه تصمیم می‌گیرد که با انداختن خودش در رودخانه خودکشی کند. او این کار را کرده و فیلم تمام می‌شود. این فیلم برسون نسبت به آثار پیشین او کمترین میزان گفتار را دارد. تصاویر به تنهای بار اصلی داستان را بر دوش

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

ناگهان بالتازا

«ناگهان بالتازار» تلاقی چندین روایت است که تنها با یک الاغ به هم پیوند می‌خورند. یک الاغ به نام بالتازار که از کُره‌گی تا مرگش را شاهدیم. بالتازار به خواسته ماریِ کودک به خانواده روستایی‌شان وارد می‌شود. ماری و ژاک دوران کودکی‌شان را با او سپری می‌کنند، بخشی از دارائی‌های پدر ژاک تحت مدیریت پدر ماری است. چند سال بعد این شایعه بر سر زبان‌ها می‌افتد که پدر ماری در حال دزدی از زمین‌ها و دارائی‌های پدر ژاک است. عشق کودکی ماری و ژاک به همین خاطر کم‌رنگ می‌شود. بالتازار که سالها به خاطر کار کردن و سختی از صاحب جدیدیش فرار کرده، به خانه ماری باز می‌گردد. چند جوان یاغی در روستا به سرکردگی جرارد برای ماری، پدرش و بالتازار دردسر درست می‌کنند. بالتازار به نانوایی مادر جرارد می‌رسد تا بتوانند به وسیله آن به اهالی روستا نان برسانند. از طرفی ماری که از بودن ژاک در پیش خودش ناامید شده به جرارد نزدیک می‌شود و با او معاشقه می‌کند. او می‌خواهد با او هر جا که شد فرار کند و از خانواده‌اش دور باشد. جرارد به قتل متهم می‌شود. اما مدرکی برای گناه او وجود ندارد. حتی در خانه‌اش اسلحه‌ای هم وجود دارد. پلیس به آرنولد فقیر و دوره‌گرد هم مشکوک است. کمی بعد به خاطر بی‌توجهی جرارد، بالتازار مریض می‌شود. آرنولد او را پیدا کرده و از او مراقبت می‌کند تا اینکه بالتازار بهتر می‌شود. بالتازار برای اینکه از کتک خوردن‌های آرنولد در امان بماند فرار کرده و سر از سیرکی در می‌آورد. باز آرنولد او را پیدا کرده و به روستایشان می‌آورد. کمی بعد خبر می‌رسد که که ثروت زیادی از عموی آرنولد به او رسیده. برای همین او جشنی برپا کرده و جوان‌های روستا را در کافه‌ای جمع می‌کند. جرارد به او مشروب خورانده به حدی که او به سختی سوار الاغ شده و به

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

محاکمه ژاندارک

یکی از تکنیک‌های جذاب و قابل توجه روبر برسون در چند کار ابتدایی‌اش استفاده از نوشتار ابتدای فیلم است. او بخشی از داستان و دلیل ساخته شدن اثر را بیان می‌کند. و به این طریق مخاطب به یکباره به درون فیلم پرتاب نمی‌شود. در محاکه ژاندارک محصول ۱۹۶۲ با اشاره به اینکه اثر از مستندات موجود دادگاه ژاندارک ساخته شده آغاز می‌شود. ژاندارک دختر نوجوانی ۱۹ ساله است که در جنگ صدساله بین فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها با پوشیدن لباس رزم مردانه فرماندهی فرانسوی‌ها را برعهده داشته. از جایی که آوازه‌اش با این عنوان که با موجودات روحانی در ارتباط است پیچیده بعد از اسیر شدن و فروخته شدن به انگلیسی‌ها به دادگاهی در کلیسا فرستاده می‌شود تا به خاطر این ادعا، همچنین پوشیدن لباس مردانه و تلاش برای فرار از زندان محاکمه شود. او مدعی‌ست که از سنین پائین‌تر با دو قدیسه به نام‌های کاترین و مارگارت مقدس در ارتباط بوده و صداهای آنها و نور وجودی آنها راهنمای او بوده. و این دو موجود از او خواسته‌اند که با ولیعهد دیدار داشته باشد. کلیسا از او می‌خواهد که وجود این دو موجود روحانی را انکار کرده و به زندگی عادی بازگردد. ابتدا از این خواسته سرباز می‌زند تا اینکه زیر فشار این را پذیرفته و آنها را انکار می‌کند. با بازگشتش به کلیسا از او می‌خواهند که لباس زنانه پوشیده ولی آزادش نمی‌کنند. ژان دوباره ادعاهای پیشین را تکرار کرده و این بار کلیسا نمی‌تواند او را ببخشد و ژان را بر روی انبوهی از چوب به زنجیر کشیده و می‌سوزانند. به ادعای مورخین با رسیدن دود به او و همین‌طور گرمای هوا پس از چندین بار صدا زدن مسیح او می‌میرد و سوختنش در آتش باعث رنج کشیدن و شنیده شدن صدای ناله‌اش نشده. محاکمه ژاندارک به نوعی بازخوانی متونی مربوط به محاکمه وی و از طرفی چاشنی

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

جیب‌بُر

«جیب‌بر»، پنجمین فیلم فیلمساز فقید فرانسوی، روبر برسون در مورد سرگذشت یک جیب‌بر خیابانی‌ست. او زمانش را با تعدادی دزد دیگر به صورت گروهی مشغول جیب‌بری می‌شوند و از طرفی مادر پیرش که در شرف مرگ است را دیر به دیر می‌بینند. پسر جوان پس از مرگ مادرش دختری که در همسایگی مادرش بوده را با دوستی آشنا می‌کند. اما دختر انگار پسر جوان را بیشتر دوست دارد. پلیس‌ها همدست‌های پسر را دستگیر می‌کنند اما مدارکی کافی برای دستگیری پسر ندارند. پسر چون می‌داند که تقریبا به آخر خط رسیده و تا چند وقت دیگر او را دستگیر می‌کنند به لندن می‌رود. در آنجا پس از دو سال سرمایه‌اش که از راه دزدی به دست آورده را از دست می‌دهد و دوباره به پاریس بازمی‌گردد. او دوباره دختری که از پیش می‌شناخته را می‌بیند، که رابطه‌اش با دوست پسرش بهم خورده و حالا تنها با فرزندی که از او به جا مانده زندگی می‌کند. پسر در یکی از دزدی‌هایش گیر پلیس می‌افتد و به زندان می‌رود. دختر به خاطر علاقه‌ای که به پسر دارد برای پسر صبر می‌کند. پنجمین فیلم برسون که از لحاظ روایی شبیه به فیلم قبلی اوست سعی می‌کند با اِلمان‌های سینماتوگراف  درک بخشی از داستان را به عهده مخاطب بگذارد. به عنوان مثال ما ابتدا مردی را می‌بینیم که ساعتی بر در دست دارد. پسر جیب‌بر با لباس‌های خاکی و پاره به خانه برمی‌گردد و در نهایت می‌فهمیم که پسر ساعت مرد را دزدیده است. این برش‌ها و تقسیم کردن اطلاعات در صحنه‌های مختلف و مخفی کردن بخشی از اطلاعات آنچنان پیش می‌رود که حتی خط اصلی داستان نیز کم‌کم رنگ می‌بازد. ما مساله‌مان مساله شرایط پسر نیست. آن حس عاطفی‌ست که برسون تا جایی که می‌تواند آن را مخفی می‌کند. تا جایی که می‌تواند سعی می‌کند در عادی‌ترین لحظات زندگی آن را حل کند،‌ به

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

من اولگا هپنارووا

اولگا دختری ساده، ساکت و درونگرایی‌ست و این ساده بودن به حدی‌ست که حتی به قول مادرش شهامت زیاد برای خودکشی کردن هم از او گرفته. اما جامعه و اطرافیان و کمی سرکشی خودش در طول زمان او را به جایی می رساند که دست به قتل عام می‌زند. او نه تنها توجه جامعه را به خودش جلب می‌کند بلکه کاری می‌کند که خودکشی خودش به دست قانون اتفاق بی‌افتد. او به مرور زمان شهامت مورد نیازش را پیدا کرده و تصمیم بزرگش را عملی می‌کند و کمی بعد برای اولین بار واژه «قربانی خشونت» را در دادگاه به قاضی می‌گوید. او معتقد است که قربانی خشونتی شده که جامعه به او تحمیل کرده. حالا قصد دارد با خشونتی این قربانی شدنش را جبران کند. اولگا که از یک بیماری روانی رنج می‌برد پس از گذشت زمان در زندان به شخصت دیگری تبدیل می‌شود و آنقدر با آن شخصیت خو می‌گیرد که حاضر نیست بپذیرد در گذشته دست به خطای بزرگی زده. چیزی که فیلم اولگا را متفاوت می‌کند صرفا ایده جذاب آن نیست؛ داستان زندگی دختری جوان که بر اساس واقعیت ساخته شده. یا نگرش جامعه چک در زمان وجود شوروی به دختر همجنسگرایی که خانواده به او اهمیتی نمی‌‌دهد اما او می‌خواهد گاهی سرکشی‌های خودش را داشته باشد، یا پرداختن به موضوعی همچون «قربانی خشونت» که هم‌اکنون اروپا با سرازیر شدن مهاجران خاورمیانه‌ای با آن درگیر است. بلکه در کنار تمام اینها روایت سینمایی کارگردان‌های این اثر (پیترکازدا و توماس وینرب) هم آن را از یک فیلم بیوگرافی صرف خارج کرده؛ برش‌‌ها، فاصله‌گذاری‎‍‌، ریتم مناسب، فضاسازی، و تلاش برای نزدیک شدن به حالات روانیِ اولگا فیلم را به یک اثر به یادماندنی تبدیل کرده است. این فیلم برای علاقمندان به بحث‌‌‌‌های روانشناسی و همین‌طور علاقمندان به کارگردانی و تدوین می‌تواند جذاب باشد.

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

یک مرد گریخت*

فیلم یک مرد گریخت، چهارمین فیلم بلند روبر برسون محصول سال ۱۹۵۶،  داستان یک سرباز فرانسوی را روایت می‌کند که به خاطر یک بمب‌گذاری توسط نازی‌ها دستگیر شده و به زندانی منتقل می‌شود. او آنجا منتظر اجرای حکم اعدام است. اما در چند هفته زندانی بودنش همراه با یک نوجوان اقدام به فرار می‌کند. یک مرد گریخت نه تنها نقطه عطف آغار سینماتوگرافی برسون، بلکه یکی از مهمترین فیلم‌هایی‌ست که در زمانه خودش ساخته شده است. نام فیلم انتهایش را عیان می‌کند. پس مخاطب درگیر پیچ و تاب فرار سرباز نیست. تاکید برسون بر جزئیات، به حاشیه بردن شخصیت‌های فرعی در شیوه قاب بندی، ایجاز در داستان، ایجاز در چیدمان صحنه و حتی میزان دیالوگی‌ست که بین شخصیت‌ها در حال رد و بدل شدن است. موسیقی به کمترین میزان خود رسیده، حضور دست به عنوان یک کارکرد داستانی و معنایی در این فیلم پررنگ‌‌‌تر شده. خشونت در پس‌زمینه اتفاق می‌افتد و بیننده شاهد آن نیست. جایی که سرباز از ماشین فرار می‌کند، او را در پس‌زمینه دستگیر می‌کنند. جایی که قرار است تنبیه شود به سرعت به پلان بعد دیزالو می‌شود. جایی که آلمان‌ها او را شکنجه می‌کنند در خارج از دید مخاطب اتفاق می‌افتد و تنها ما نتیجه‌اش را می‌بینیم (زندانی را نیمه جان به اتاقش منتقل می‌کنند). حتی اعدام یکی از زندانی‌ها هم تنها با صدای شلیک روایت میشود نه با دیدن جان دادنش. یا جایی که زندانی در تاریکی شب پشت دیوار رفته و با شروع صدای قطار سرباز آلمانی را می‌کشد. در این فیلم بر خلاف آثار پیشین، فیلمساز سعی دارد تماما با قابلیت‌های سینما روایت جذابی از فرار یک زندانی را به تصویر بکشد. او در این فیلم از ارائه یک روایت نمایشی دور شده،‌ از تدوین به عنوان مهم‌ترین ابزار سینما استفاده کرده و با چیدمان عناصری مینیمال سعی بر آن دارد به یک

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

خاطرات کشیش روستا

سومین فیلم بلند روبر برسون محصول سال ۱۹۵۱، کارگردان بزرگ فرانسوی که اقتباس از داستانی از ژرژ برنانوس است، داستان کشیشی را روایت می‌کند که به یک روستای کوچکی فرستاده می‌شود. اهالی روستا با او سر ناسازگاری دارند. پسر کنت می‌میرد، کنتس به نوعی اعتقادش را به خدا از دست می‌دهد، دختر کنت با سرپرست عمارتی که در آن زندگی می‌کند مشکل دارد و می‌خواهد هر طور شده او را از آنجا بیرون کند. کشیش برای اینکه بتواند مادری که تازه پسرش را از دست داده التیام ببخشد به پیش او رفته و سعی میکند او را به راه ایمان بازگرداند. او حتی از خیانت‌های شوهرش هم گلایه می‌کند، کمی بعد به کمک کشیش کمی آرام شده اما روز بعد می‌میرد. کشیش برای اینکه بتواند از گزند حرف‌های مردم روستا دور باشد و همین طور به خاطر مشکلی که در معده‌اش احساس می‌کند به شهر می‌رود، او بعد از مدتی به خاطر زیاده‌روی در خوردن شراب و حاد شدن مشکل معده‌اش می‌میرد. فیلم خاطرات کشیش روستا را شاید باید به نوعی ابتدای راه سینماتوگراف بروسون بنامیم، دست‌ها نقش دارماتیک خود را بازی می‌کنند. برخی شخصیت‌ها به پس زمینه فرستاده شده و تنها صدایشان وجودشان را نمایان می‌کند. برسون هنوز دغدغه‌های مذهبی خودش را دارد و در این فیلم به سوالاتی در باب ایمان و عدم ایمان می‌پردازد. کشیش بدون توجه به نظر روستا سعی می‌کند که صحیح‌ترین کار را انجام دهد، اما همواره مردم روستا را در مقابل خودش قرار می‌دهد و او این را بخشی از وظایف خود می‌داند. این راستی شاید از اصلی‌ترین دغدغه‌های فیلمساز از اولین فیلمش به شمار می‌رود. جایی که در فرشتگان گناه راهبه‌ای سعی می‌کند زنی را به صومعه آورده و او را پاک کند. در بانوان جنگل بولونی، اگنس و مادرش خارج از تعهدات اخلاقی که به هلن دارند عمل نمی‌کنند. این تاکید

ادامه مطلب »