«دیوبندان و دو نمایشنامه دیگر» شامل سه متن نمایشیست از محمدچرمشیر. دیوبندان که داستان ۲۱ رمضان را در قالب یک تکگویی روایت میکند اولین اثر این مجموعه است. شخصی از اهالی قرطاجنه انگار با سفری در زمان به مکانهای مختلف می رود و تصاویری از شهادت امام علی تا صحرای کربلا را روایت میکند. نمایشنامه دوم این مجموعه نمایشنامه «زمان سکوت برای زندگان» داستانی چه وجهی از زمان ضربت خورد امام علی را بیان میکند. داستانی که در آن ابنملجم عاشق دختری به نام مرجان شده و حالا باید به خاطر او دست به قتل بزند. اما این داستان به
نمایشنامه «خواب در فنجان خالی» داستان زوج جوانی را روایت میکند که بعد از فوت عمه پدربزرگشان (عمهآقا) شروع به تدارک مراسم عزاداری میکنند. مراسمی که بعد از چند ساعت برهم میخورد. عمه آقا دوباره زنده میشود. او که فرامرز و مهتاب را مجبور کرده بود که با هم ازدواج کنند، حالا بعد از چند سال که آنها را عذاب داده قصدی برای مردن ندارد. چون بعد از مرگ او فرامرز و مهتاب از همه جدا شده، خانه قدیمی و اشرافیاش فروخته شده و ارث بین فرامرز و مهتاب تقسیم میشود. پس از بازگشت عمه آقا به زندگی ما در
«نقطه سر خط» داستان زن و مرد پا به سن گذاشتهایست که بعد از گذشت بیستوپنج سال از به دنیا آمدن دخترشان سیسیل حالا باید بعد از طلاق گرفتنش از دختر او نیز مراقبت کنند. لیلی که دفترچه خاطرات شوهرش مارکو را در کمدی پیدا کرده با نوشتههایی روبرو شده که متوجه میشود گاهی نسبت به دخترهای زیبای توی خیابان خیالپردازیهای جنسی میکند. همین باعث شکلگیری مشاجره و دعوایی بینشان میشود که حتی زوئه دختر سیسیل هم از آن دعوا و مشاجره با خبر میشود. لیلی در حالت مستی از مارکو میخواهد که او را ترک کند. فردا صبح مارکو
«ساعت ۲۵ / اشخاص» دو نمایشنامه از محسن محبیست که در هر دوی آنها سعی داشته در یک بیزمانی و بیمکانی و یا بدون برچسب خوردن هر گونه موقعیت جغرافیایی بر پیشانی شخصیتها داستانش را پیش ببرد. از همین رو در نمایشنامه ساعت ۲۵ ما با مکانی روبرو هستیم که انگار جایی خارج از مرزهای جغرافیایی نویسنده است. یک کشور احتمالا اروپایی با اسامی غیر ایرانی، نشانههایی غربی مثل آوردن شراب توسط دوست دختر یکی از کاراکترها. داستان نمایشنامه ساعت ۲۵ در مورد دو برادر به اسمهای هوشی و ماکیست که یک مادر پیر دارند. هوشی که بیکار است و
اگر چه از آنتیگونِ سوفکل چندین متن با حال و هوای شرایط زمانه نگاشته شده اما شاید آنتیگون ژان آنوی یکی از آنهاست که با شرایط امروزی سازگاری بیشتری دارد. به قول مترجم که در پایان این متن آمده: «… جدال آنتیگون با کرئون بر اساس اجرای قانون خدایان (تدفین مرده) را به جدالی زمینی با صاحب قدرتی امروزی و بالاتر از آن انتخابی میان مرگ و زندگی تغییر داده است تا از خلال آن نظرگاه بدبینانه خود در باب امید را بسط دهد.» متن ژان آنوی تغیرات چندانی از لحاظ شخصیتها و کلیت داستان ندارد. پس از مرگ ادیپ،
«اسبهای آسمان خاکستر میبارند» نمایشنامهای از نغمه ثمینی نمایشنامهنویس ایرانیست که آن را در سال هشتادوچهار برای یک اجرای صحنهای به نگارش درآورده است. داستان همان داستان سیاوش شاهنامه است که میخواهد از آتش عبور کند. اما این بار ثمینی با خلاقیت خود لحظه عبور سیاوش از آتش را به داستان جداگانهای تبدیل کرده. داستانی سراسر استعاره و نماد. متن با خواب سیاوش شروع میشود. همچون ابتدای نمایشنامه هملت. در آنجا هملت با روح پدرش روبرو میشود اینجا مادر سیاوش به خواب او میآید. مادر به او دلگرمی میدهد که آتش همیشه سوزاننده نیست. سیاوش با ترس سوختن در آتش
در خلوت مزارع پنبه نمایشنامهایست از برنار-ماری کلتس یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان دهه هشتاد فرانسه که به آثارش پس از مرگ او توجه بیشتری شد. در خلوت مزارع پنبه داستان یک قاچاقفروش و خریدار است که در یک بیمکانی و بیزمانی اقدام به گفتگو با هم میکنند. این گفتگو اگرچه سعی دارد در ظاهر پیرامون خرید و فروش جنسی که تا پایان مشخص نمیشود چیست شکل بگیرد اما در بطن به مسائل مهمتری نظیر امیال انسانی، انحراف از خط راست، عدالت، اسطوره، جایگاه مشتری و فروشنده و … پرداخته میشود. آنچنان این گفتگو سرشار از استعاره و کنایه است که
ازدواجهای مرده نوشته آزیا سرنچ تودوروویچ نویسنده کروات، داستان خانوادهای را روایت میکند که مادرشان مدتیست مرده ولی هنوز در کنار اعضای خانواده حضور دارد. او در کمدی گوشه اتاق است و هراز گاهی از آنجا بیرون آمده و با اعضای خانواده سخن میگوید. دختر جوان که هنوز داغدار مادر است با حضور نامزدش- که از کودکی یتیم بوده- در خانه لباس سیاه عزا را از تن در آورده و با او قرارهای عروسیشان را میگذارد. پدر ابتدا مخالف زمان ازدواج آنهاست و به عقیده او دختر و پسر باید در زمستان ازدواج کنند. پسر که راهی جز این نمیبیند
روایت عاشقانه از مرگ در ماه اردیبهشت نمایشنامهای از محمدچرمشیر نوشته شده در خردادماه هشتاد و دو. بخشی خلق شده از شاهنامه توسط چرمشیر است که به روایت شکلگیری عشق بین تهمینه و رستم در «سمنگان دژ» شهری زنانه که انگار به دست شهربانو، زنی قدرتمند اداره میشود میپردازد. رستم و رخش پس از یک نبرد سخت راهی مسیری میشوند که در نهایت سر از «سمنگان دژ» در میآورند. شهربانو به واسطه پیشگویی خواهرش «زن جادو» خبر از حضور مردی میدهد که قرار است وارد این شهر شود. او نقشه میکشد که با حضور آن شخص میتواند از قدرت مردانگیاش
رقص مادیانها که بر اساس نمایشنامه یرما نوشته فدریکو گارسیا لورکا توسط محمدچرمشیر نگارش شده، داستان شهری در اسپانیا را روایت میکند که نگاههای سنتی و جنسیت زده از اصلیترین رفتارهای ساکنین آن است. یرما دختر جوانی که یک زمان ویکتور عاشقش بوده، با مردی به نام خوان ازدواج میکند. خوان از تعلل ویکتور در پا پیش گذاشتن برای ازدواج با یرما استفاده کرده و برای بدست آوردن او پیش قدم میشود. پدر یرما هم با ازدواج آنها موافقت میکند. اما داستان تازه پس از این روایت شروع میشود. زمانی که یرما خواهان بچهدار شدن است و خوان توجهای به
این سیکل را بارها و بارها در مورد یک سری افراد دیدهایم، نتیجهاش را نمیدانم. حتی نمیدانم این کارها برای فریب دادن خودشان است یا
دیدن سریال، آن هم از نوع ایرانیاش در این روزها ریسک بالاییست. حداقل باید صبر کرد، تمام شود. شاید از بازخورد مخاطبها و جنس مخاطبها
بارها توی فضای مجازی این جمله از کوندرا به چشمم خورده. اما این روزها بیشتر توی ذهنم تکرارش میکنم: ستیز با قدرت، ستیز حافظه با
دو فیلم آخری که از پولانسکی دیده بودم فیلمهایی چون «پَلس» و «بر اساس داستان واقعی»، هیچ کدام چنگی به دل نمیزدند. اخیرا فیلم ونوس
ماهی سه ثانیه بعد یادش رفت که شکار شده، سه ثانیه بعد یادش رفت که دارد خورده میشود.