۲۳ فروردین ۱۴۰۴

پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

بیا آخر یه روزی تو پارک شهر

بیا یه روز هوا اونقدری هنوز فکر می کنیم سرد نشده دردا اونقدری هنوز فکر می کنیم درد نشده همین طوری الکی رو چمنای پارک شهر دزدکی بخوابیم و کاپتان بلک دود بکنیم یواشکی چشامون خیره بشه به شاخه ها تو گوشمون یه هندزفری رامی بخونه پشت هم چشامون آروم آروم بسته بشه دیازپاما اثر کنن عابرا رد بشن و بایستن و پلیسا رو خبر کنن یه روزی با همدیگه تو پارک شهر پهلو لوله ی هووی آدرس خونه رو  میسپاریم به آب خودمون دروغکی گم و گور می شیم تو خواب پیدا نشیم تا آخرش بیا آخر یه روزی

ادامه مطلب »

چینش

این زخم های ماست شعرهای شما که زیبا و موزون با رنگی آبی کنار هم چیده شده اند

ادامه مطلب »

تحلیل

بیا و باز به روی خودت نیاور که ما چه طور … ما نمی گوییم که شما چه طور … هیچ اتفاقی نیفتاده فقط من کمی شوخی های تو را جدی گرفتم و بعد تو رفتی

ادامه مطلب »

هق‌هق

 هق‌هق  سمفونی حرف‌های  نگفته است سروده‌ایم نشنیده‌ای حرف‌هایی هست هنوز که نشنیده‌ای  نشنیده‌ای نشنیده‌ای نشنیده‌ای نشنیده‌ای نشنیده‌ای نشنیده‌ای نشنیده‌ای نشنیده‌ای نشنیده‌ای نشنیده‌ای نشنیده‌ای نشنیده‌ای دیدی؟ حوصله خواندن تک تکشان را هم نداری حتی نمیدانی تعدادشان چقدر است لباس حوصله ی تو  به اندازه ی تن حرف های من  نبود هنوز حرف های نگفته‌ای هست   پ.ن : مولف با علم بر اینکه سمفونی را می نویسند نه آنکه بسرایند برای شرح حال بهتر خود از فعل سرودن استفاده کرده است.

ادامه مطلب »

واژه ها

که خوردش میکنی تو روح را انسان از سر راه نیاورده قرار نیست کار سختی بکنی فقط حواست به واژه هایی باشد که پخش می کنی مسئولیتشان را خودت بپذیر هنوز واژه هایی از تو هستند که پیونده خورده اند جمله شده اند و تو بچه هایشان را ندیدی که در ذهن من لگد می زنند لگد می زنند که این بچه ها شبیه هیچ کسی نیستند یک حس دورند انگار حسرت با حسرت همبستر شده باشد

ادامه مطلب »

این نام عاشقانه را

نام تو عاشقانه ترین حرف جهان بود حیف زود خودمان را تمام کردیم و گذاشتیم در حاشیه برگه ها هر کسی هر چه دلش خواست بنویسد

ادامه مطلب »

پایـگان که وسط کشیده می شود

جهان بیابان حوالی وطن جایی‌ که پادگان به قصد تو نیامده بود جمع مکسر از شر تکثیر می شود تکثیر می شویم و به سوی تو شلیک می شود نوجوانی که روی شقیقه ی همه ما رژه می رفت ماشه اش قبل از آمدن  وقتی که مغزش را داده بود به دست رئیس کشیده بود اینجا فقط کمی ادا در آورد و تو جدی گرفتی و مردی  می بینی … دیوارها همه شان سرخ نشده اند پاشو زندگی فقط یک بلای طبیعی است

ادامه مطلب »

داستان یک عمر خاطرات آقای آ

آقای آ که به اشتباه چتر قهوه تیره اش رو توی یک بعد ازظهر آفتابی بیرون آورده بود و درست کنار خیابون فرعی محله بازش کرده و بالای سرش گرفته بود، به ذهنش رسید که چترش رو فوت کنه . بله، آقای آ زیر چترش رو فوت کرد و رفت توی آسمون، و با یک فوت دیگه جهتی رو به صورت کاملا تصادفی انتخاب کرد . فوت اون رو برد همون محله ابی که بچگی ها آقای آ تموم کودکیش رو توش گذرونده بود، اون درست وسط حیاط خونه ی قدیمی که حالا دیگه کسی توش زندگی نمی کرد پایین

ادامه مطلب »

ساعـت‌هـا

تاک‌ها به دور تو می پیچند،  و تیک‌ها برای من خواهند ماند آدمی که ناخواسته  هر چند لحظه یک بار به دنیای پیرامونش لبخند می زند،  زمان اینگونه برایش می گذرد بی تو   پ.ن : این به احتمال زیاد چیزی است که یادم رقته بود.

ادامه مطلب »

نوشته‌های پیشین

این لحظه‌ جادوئی

داشتم با نسترن خیابان منتهی به خانه را می‌آمدیم بالا. آسمان از همان‌ها بود که همیشه می‌گفتم: باب فیلم است. آخرین ته‌مانده‌ی روشنایی روز که

درباره بیچارگان

«بیچارگان» ادامه دندان نیش لانتیموس است، پیش‌ترها گُدار گفته بود هر کارگردان تنها یک فیلم در عمر کاری خود می‌سازد، باقی تکرار همان فیلم اول

سندروم شماره ۵۷

سندروم شماره ۵۷ چیست؟ حالتی که در آن شخص مصرانه بر یک تصمیم اشتباه که غالبا ماحصل جَوْزدگی عده قلیلی از اطرافیانش است پافشاری کرده،

یانیک؛ شورش علیه کلیشه‌ها

یانیک یک مخاطب عام که برای سرگرم شدن به دیدن تئاتری در فاصله یک ساعتی محل کارش رفته، در میانه‌های اجرا تصمیم می‌گیرد که نارضایتی

تصورات محال

بیچاره میمون احمق، فکر می‌کرد بزرگ شود آدم می‌شود. بزرگ شد از باغ وحش تحویل سیرکش دادند.