در «خانه»ی نغمه ثمینی اگر چه مثل نمایشنامههای پیشین این نویسنده خبری از تکرار شخصیتها نیست و زمان به آن شکل همیشگی دستخوش تغییر نمیشود اما باز در این متن هم رویکرد اپیزودیک را شاهدیم. اپیزودهایی که به بهانه تغییر صحنه با یک داستان و شخصیت منحصربفرد روایت میشود. نمایشنامه «خانه» داستان خانوادهای را روایت میکند که هر کدام درگیر مشکلات و مسائل خودشان هستند. پدر خانواده سالهاست که در فکر زن اولش است که به خاطر کشته شدن او همواره با خاطره او زندگی میکند. مرد از همسر اولش پسری به نام هامون دارد. همسر دومش (رویا) آنقدر در تنهایی خود خزیده که عاشق بازیگر تلویزیونی شده و در خیالش قرار است با او فرار کند اما شخصیت تلویزیونی در آخرین قسمت سریال خودکشی میکند. دختر خانواده پرنیان دچار بارداری ناخواسته شده و حالا میخواهد با خوردن قرص بچهاش را سقط کند، دوست پسرش او را ترک کرده و به دبی فرار کرده. هامون پسر دیگر خانواده هم که به اختلالات شیزوفرنی دچار شده میخواهد با دختری که دوستش دارد (مهسا) با باد کردن بادکنکهایی که دارند پرواز کرده و از مرز خارج شوند. در این میان حضور هامون است که صحنهها را به هم مرتبط میکند. او که دچار بیماری نادری شده سلولهایش لحظه به لحظه کوچکتر شده تا جایی که در یک حالت انفجار گونه ناپدید میشود. او پس از این اتفاق میتواند به طور نامرئی در خانه حرکت کند و داستان هر یک از اعضای خانواده را دنبال کند. خودش که در دوران دانشگاه عاشق دختری به نام نیلوفر شده پس از مدتی به خاطر مشغله کار و دانشگاه ناخواسته از او دور میشود. حالا در آخرین دیدارهایی که با اعضای خانواده در خلوتشان دارد صداهایی را برای نیلوفر ضبط میکند که داستان خودش و خانوادهاش را در آن شرح میدهد. در انتها اعضای خانواده برای اینکه دوباره دور هم جمع شوند متوجه میشوند با نبود هامون خانه آنها نیز آنقدر کوچک شده که جز ویرانهای چیزی از آن باقی نمانده، برای همین تصمیم میگیرند با همان لگوهایی که هامون از دوران کودکیاش باقی گذاشته خانهای برای خودشان طبق خواسته و میل خودشان درست کنند.
چیزی که در این نمایشنامه هم همچون چند اثری که در این مجموعه به چاپ رسیده شاهدیم، عدم درامیست که باعث پیچشها و کشمکشهای شخصیت یا شخصیتها شود، ما با مجموعه داستانکهایی روبرو هستیم که هر کدام برای خودشان جایگاه خودشان را دارند. هر یک به تنهایی میتوانند یک داستان کوتاه باشند. و تنها همخانه بودن اعضاست که آنها را کنار هم قرار داده، و البته شخصیت هامون که هر کدام از افراد را با حضورش به کل داستان پیوند میزند. با همین حال خانه چند داستانک است که با کنکاش در آن به مساله نویسنده نمیرسیم. اینکه نمیدانیم قرار است در پس روایت هر کدام از این شخصیتها (که نمونه آنها را بسیار در سریالها و فیلمها دیدهایم) توجهمان به کدام دغدغه جهانشمول جلب شود. فارغ از اینکه شاید متن برای تحلیل روانکاوانه خوب به نظر برسد اما یک متن دارماتیک نه. به هر حال این دغدغه و سوال برای آنهایی که تازه ابتدای راه نویسندگی هستند باقی میماند. اینکه به همچنین متنهایی میتوان گفت درامایتک یا خیر؟ صرف نظر از اینکه خب این متنها در یک ساختار شبیه به نمایشنامه نوشته شدهاند و شرح صحنه بر اینکه باید در سالن نمایش به اجرا در بیاید دلالت دارد. اما اینها برای یک متن که مجموعهای از داستانکهاست کافیست؟ –خیر-
نمایشنامه «خانه» بیستونهمین اثر از مجموعه دورتادور دنیاست که به قلم نغمه ثمینی در نشر نی به چاپ رسیده است.
«پروانه و یوغ» نوشته محمدچرمشیر به بازخوانی نامههای ونسان ونگوگ به برادرش و معشوقهاش کریستین میپردازد. فضای نمایشنامه بر اساس شخصیتهایی که ونگوگ ملاقات کرده و مکانهایی که در آن پا گذاشته روایت میشود. حتی نقاشیهایی که او کشیده به نوعی در این متن به تصویر کشیده میشوند. درام به معنای کلاسیک آن در این اثر دیده نمیشود اما سراسر با تصویرسازیهای شاعرانه چرمشیر روبرو میشویم. کریستین، تئو، دخترک، گاشه، مادام رولن، پیرزن و … همگی در بازههای زمانی مختلف با ونسان سخن میگویند. اما جنس دیالوگها و نحوه بیانشان این را مشخص میکند که غالبا دیالوگها در قالب نامه است و حتی یک جاهایی با وجود شخصیت ثانی مونولوگ است. پروانه و یوغ به نوعی به تصویرکشیدن شاعرانه نامههای ونگوگ و برادرش تئوست. ما با دیدگاه ونسان نسبت به جهان، مرگ، خدا و هستی در خلال گفتههایش آشنا میشویم.
«پروانه و یوغ» بیستوهشتمین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیا به قلم محمد چرمشیر است که در نشر نی به چاپ رسیده است.
«آخرین پر سیمرغ» نمایشنامهای از محمد چرمشیر که به واسطه داستان زال و سیمرغ به بخشهایی از شاهنامه میپردازد. داستان بیژن و منیژه، سیاوش، کیخسرو، رستم و سهراب و ضحاک ماربهدوش. در این میانه ما برشهایی به زمان حال نیز داریم، برشهایی که انگار ارتباط ظاهری چندانی به هم ندارند اما سعی دارند که داستان زال و سیمرغ را کامل کنند. آنچه که در ابتدای این نمایشنامه ذکر شده این است که متن وابستگی زیادی به ادیپ دارد. زال در این داستان نابیناست و برخلاف ادیپ که به گذشته میرود تا در رفتارش کنکاش کند، او به آینده سفر کرده و به داستانهایی که پیشتر به آن اشاره کردیم وارد شده و با شخصیتهای آن مواجه میشود. زال در این داستانها با سیمرغ (زنی) همراه است، که سیمرغ برای کمک کردن به فرزندان او پر خود را دانه به دانه آتش میزند.
طولانی بودن متن و از ریتم افتادن داستان به خاطر حجم زیاد دیالوگهایی که با نثر قدیمی نوشته شده خواندن را بر مخاطب سخت میکند اما نمادین بودن صحنه ضحاک، رستم و سهراب و سیاوش از بخشهاییست که شاید میتوانست به تنهایی بار نمایشنامه را بر دوش بکشند. چیزی که در این مدت بیشتر با آن روبرو هستم عدم درام در بیشتر نمایشنامههای فارسیست. درام به آن معنای کلاسیکش، اینکه شخصیتها در یک هرم فریتاگمانند درگیر بحران شده، وارد یک کنش صعودی شوند و با پشت سر گذاشتن اوج و قرار گرفتن در یک کنش نزولی و با یک گرهگشایی به سمت پایان نمایش پیش روند. این چند پاره شدن متن و تلاش برای به تصویر کشیدن صحنههای شاعرانه تماما به تکههای پازلی شبیهاند که انگار به راحتی با هم چفت نمیشوند و فقط کنار هم قرار گرفتهاند. آخرین پر سیمرغ یکی از متنهای طولانی چرمشیر است. متنی پر از چینش صحنههایی که شاید جایشان با هم عوض میشد یا تغییر و یا حذفی در آن صورت میگرفت هیچ تفاوتی در کلیت آن بوجود نمیآورد. از آن دست نمایشنامههایی که شاید بتوان نامش را یک متن بدون درام گذاشت. «آخرین پر سیمرغ» بیستوهفتمین اثر از مجموعه نمایشنامههای دورتادور دنیا به قلم محمدچرمشیر است که در نشر نی به چاپ رسیده است.
«دیوبندان و دو نمایشنامه دیگر» شامل سه متن نمایشیست از محمدچرمشیر. دیوبندان که داستان ۲۱ رمضان را در قالب یک تکگویی روایت میکند اولین اثر این مجموعه است. شخصی از اهالی قرطاجنه انگار با سفری در زمان به مکانهای مختلف می رود و تصاویری از شهادت امام علی تا صحرای کربلا را روایت میکند.
نمایشنامه دوم این مجموعه نمایشنامه «زمان سکوت برای زندگان» داستانی چه وجهی از زمان ضربت خورد امام علی را بیان میکند. داستانی که در آن ابنملجم عاشق دختری به نام مرجان شده و حالا باید به خاطر او دست به قتل بزند. اما این داستان به شیوه خطی روایت نمیشود. شخصیت مرد سرخپوش که راوی داستان است برای این که فرمان ثبت شده را به اجرا برساند مردی در کنار رود نیل، دختری از جلفا، یک اسب و ابنملجم را در راه هم قرار میدهد تا با در همآمیختن سرنوشتشان منجر به ضربت زدن امام علی شوند. در نمایشنامه «شرفنامه یحیای تیرهبخت» داستان یحیایی روایات میشود که باید برای آرش تیری تهیه کند. تیری که در نهایت منجر به مشخص شدن مرزهای ایران میشود. حالا این داستان هم از زبان یحیا و هم از زبان اسب یکی از جنگجویان ایرانی و هم آرش کمانگیر (که در نمایشنامه به اسم مرد معرفی میشود) روایت میشود.
بنا به مقدمه این کتاب که قرار بوده آثار سمبلیک و نمادین را در این مجموعه گرد هم آورد، عملا با همچنین چیزی روبرو نیستم. استفاده از کلمات ثقیل فارسی برای گفتار شخصیتها و به تصویر کشیدن شاعرانه برخی لحظات باعث نمادین شدن متن نمیشود. شاید تا زمانی که نشانهها در خدمت درام قرار نگیرند ما اثری سمبیلکی خلق نکردهایم. با مجموعهای از تصاویر شاعرانه روبرو هستیم که راه را بر تصویرسازی ذهن مخاطب ناهموارتر میکنند. به هر حال این سه نمایشنامه که از آثار قدیمی چرمشیر به حساب میآیند، شاید تمرین خوبی برای علاقمندانی باشد که میخواهند آثار تاریخی و مذهبی کوتاهی را تجربه کنند. هم نگاه تازهتری به برخی وقایع دارد و هم جمعوجور بودن داستان راه را برای خلاقیتهای کارگردانی بیشتر باز میگذارد. «دیوبندان و دو نمایشنامه دیگر» بیستوششمین اثر از مجموعه دورتادور دنیاست که در نشر چشمه به قلم محمدپرمشیر به چاپ رسیده است.
نمایشنامه «خواب در فنجان خالی» داستان زوج جوانی را روایت میکند که بعد از فوت عمه پدربزرگشان (عمهآقا) شروع به تدارک مراسم عزاداری میکنند. مراسمی که بعد از چند ساعت برهم میخورد. عمه آقا دوباره زنده میشود. او که فرامرز و مهتاب را مجبور کرده بود که با هم ازدواج کنند، حالا بعد از چند سال که آنها را عذاب داده قصدی برای مردن ندارد. چون بعد از مرگ او فرامرز و مهتاب از همه جدا شده، خانه قدیمی و اشرافیاش فروخته شده و ارث بین فرامرز و مهتاب تقسیم میشود. پس از بازگشت عمه آقا به زندگی ما در صحنه های مختلف میبینیم که عمه آقا ذره ذره به زمان گذشته سفر کرده و بخشی از داستان زندگیاش را روایت میکند. عمه آقا در جوانی عاشق جوانی به نام فرامرزخان خان بوده اما فرامرز با خواهر او ماهرخ ازدواج میکند و کمکم به خاطر عشقش ماه لیلی (عمهآقا) وارد سیاست شده و سر از مجلس و جمع مشروطهخواهان در میآورد. ماه لیلی هم که برای فراموش کردن عشقش به لندن سفر کرده در بازگشت با فرامرز خان روبرو میشود. صحبت از گذشته ها باعث میشود گفتگوی آنها به مشاجره تبدیل شده و فرامرزخان به ماه لیلی تجـاوز کند. فرامرز خان برای پوشاندن ننگی که به بار آورده ماه لیلی را در زیرزمین خانه زندانی میکند و به همه میگوید که بچه بدنیا آمده از تجاوز، فرزند مشترک او و ماهرخ است.
مهتاب که در آسایشگاه روانی کار میکند کمکم به خاطر خیالاتی شدن و اینکه عمهآقا در حال جوان شدن و صحبت با اوست به جنون میرسد. فرامرز که خبرنگار روزنامه است از جایی عکاسی کرده که حالا باعث دردسرش شده و قصد دارد از خانهای که در آن زندگی می کند فرار کند. اما جنون مهتاب کار دستش داده و باعث میشود به دست او کشته شود.
جذابیت این ایده را شاید تنها در ادامهدار شدن داستان زندگی شخصیتها و تجدید تاریخ با آدمهایی که دائما در طول زمان در حال تکرارند دانست، ترفندی که ثمینی علاقه زیادی به آن دارد انگار. روشی که بعدها در نمایشنامه اسبهای آسمان خاکستر میبارند نیز به کار گرفته است. خواب در فنجان خالی میخواهد روانکاوانه باشد همچون ملکه زیبایی لنین، میخواهد سیاسی باشد مثل کارهای فتحی (که تجربه مشترک با هم دارند) و میخواهد شخصیتها در حال تکرار باشند همچون کارهای خودش اما در نهایت به یک قصه ساده بدل می شود. قصهای که سعی دارد در کنار آن تحولات سیاسی جامعه را به طور نمادین به رفتارهای روانی شخصیتها نسبت دهد. با همین حال با تمام تحلیلهایی که در انتهای این نمایشنامه میخوانید این متن یک اثر تاریخدار است. اثری که با رنگ و لعابِ دیالوگهایی که انگار قرار است ما را به اواخر دوره قاجار ببرد تاریخ مصرفش تمام شده. چهرهای سانتیمانتال از دوره قاجار که آنقدر تکرارش کردهاند، حتی وجهه نمایشی آن هم دستمالی شده. وجهه تاریخی آن که بماند. این نوع آثار بازتاب دهنده شاید اندکی از واقعیت آن دوره هم نیستند. به هر حال با وجود تکنولوژی و تماشای عکسها و فیلمهای آن زمان میتوان پی برد که مملکت در آن دوره چه چهری پلشتی داشته.
خواب در فنجان خالی نوشته نغمه ثمینی بیستوپنجمین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیاست که در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
«نقطه سر خط» داستان زن و مرد پا به سن گذاشتهایست که بعد از گذشت بیستوپنج سال از به دنیا آمدن دخترشان سیسیل حالا باید بعد از طلاق گرفتنش از دختر او نیز مراقبت کنند. لیلی که دفترچه خاطرات شوهرش مارکو را در کمدی پیدا کرده با نوشتههایی روبرو شده که متوجه میشود گاهی نسبت به دخترهای زیبای توی خیابان خیالپردازیهای جنسی میکند. همین باعث شکلگیری مشاجره و دعوایی بینشان میشود که حتی زوئه دختر سیسیل هم از آن دعوا و مشاجره با خبر میشود. لیلی در حالت مستی از مارکو میخواهد که او را ترک کند. فردا صبح مارکو با جدیت زن را ترک میکند. زن هر چه تلاش میکند که مانع رفتن او بشود فایدهای ندارد. مارکو میرود و هیچ وقت برای برداشتن حتی لباس هایش سراغ لیلی بر نمیگردد. چند ماه بعد لیلی به دیدن دخترش سیسیل میرود. سییل میگوید که مارکو گاهی برای دیدن او و خوردن شام پیش او میرود و در آخرین دیدارش نامهای را به لیلی داده. لیلی ابتدا و انتهای نامه را خوانده و آن را همانجا میاندازد. سیسیل به خاطر ناراحتی که از مادرش دارد هم به او و هم به پدرش دروغ میگوید. به آنها میگوید که هر کدامشان قرار است با شخص جدیدی ازدواج کنند.
«نقطه سر خط» شاید از معدود آثاری باشد که به تاثیر منفی بچهدار شدن در روابط زناشویی میپردازد. یک داستان تکرار شدنی. لیلی مادرش را در خانه سالمندان گذاشته و حالا سیسیل است که مادرش را عذاب میدهد. لیلی از زمانی که سیسیل به دنیا آمده احساس میکند که شوهرش به او توجه کمتری کرده و باعث شده که روابط آنها تیره شود. این نمایشنامه با روانشناسی خوب، چیدمان حساب شدهی شخصیتها، انگیزهها و کشمکشهایشان به اثری تحلیلگرانه در زمینه روابط زناشویی و همینطور ارتباط والدین و فرزندان میپردازد. ورونیک اولمی نویسنده فرانسوی این نمایشنامه به خوبی دست بر نقطه مهمی از زندگی انسان امروزی گذاشته، تنهایی. تنهایی که هر لحظه بیش از پیش بر روان شخصیتها تاثیر منفیاش را نشان میدهد. این متن از آن دست آثاریست که با کندوکاو خوب شخصیتها، با خلق موقعیتها و روانشناسی خوب، تبدیل به یک درام تاثیر گذاشته شده که علاوه بر دیدن اجرای صحنهای این اثر خواندنش به هر علاقمند به ادبیات دراماتیک توصیه میشود.
نقطه سر خط بیستوچهارمین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیاست که در نشر نی به چاپ رسیده. نویسنده آن ورونیک اولمی و ترجمه آن را سمیرا قرائی انجام داده است.
«ساعت ۲۵ / اشخاص» دو نمایشنامه از محسن محبیست که در هر دوی آنها سعی داشته در یک بیزمانی و بیمکانی و یا بدون برچسب خوردن هر گونه موقعیت جغرافیایی بر پیشانی شخصیتها داستانش را پیش ببرد. از همین رو در نمایشنامه ساعت ۲۵ ما با مکانی روبرو هستیم که انگار جایی خارج از مرزهای جغرافیایی نویسنده است. یک کشور احتمالا اروپایی با اسامی غیر ایرانی، نشانههایی غربی مثل آوردن شراب توسط دوست دختر یکی از کاراکترها. داستان نمایشنامه ساعت ۲۵ در مورد دو برادر به اسمهای هوشی و ماکیست که یک مادر پیر دارند. هوشی که بیکار است و در خانه مانده آنچنان حواسش به مادر نیست. ماکی که هم کارمند اداره ارقام است و هم سن کمتری دارد باید حواسش را به همه چی جمع کند، هم اخراج نشدنش از اداره، هم مادر پیرش و هم برادر بزرگترش هوشی. هوشی مدتیست که با یک دختر نامزد کرده و گاهی با او زندگی میکند. در ابتدای داستان ماکی آشفته به خانه آمده و دنبال کاغذهایی میگردد که مربوط به شغلش است. کاغذهایی که اگر گم شوند ممکن است او را از اداره اخراج کنند. هوشی با نامزدش که چرا با ماکی بیشتر گرم میگیرد و یا در مواقعی که او خانه نیست به مادرش سر میزند جر و بحث میکند. در پایان متوجه میشویم که رئیس ماکی، پدرش است که مادر و هوشی خاطره خوبی از او ندارند. برای همین هوشی ترجیح داده که بیکار باشد اما کارمند پدرش نباشد. در نمایشنامه اشخاص که حجم بیشتری از کاغذ برای آن مصرف شده ما داستان سه نفر به نامهای نفر اول، نفر دوم و نفر سوم را میخوانیم که انگار در یک زندان اسیر شدهاند، آنها نه میدانند چرا زندان هستند، مطمئن نیستند در کجا زندانی شدهاند و حدس میزنند که شخصی بالاتر از خودشان آنها را زیر نظر گرفته. آنها که دایرهوارد دور خودشان میدوند، از جایی به بعد فکر میکنند که در حال فرار از آن زندانند، در همین بین در مورد جرمی که مرتکب شدهاند صحبت میکنند. که آن جرم هم احتمالا تجاوز به یک زن و کشتن اوست. مسالهای که نمایشنامه دوم هم از آن رنج میبرد یک بیمکانیست که انگار نمیتواند به آن بیمکانی، بیهویتی و بیزمانیاش پایبند باشد. ما با کاراکترهای مثلا بینامی روبرو هستیم که برایشان مفهوم نجس بودن مهم است. پس نویسنده بین ۸ میلیارد نفر کره زمین دست به انتخاب افرادی بین ۱ میلیارد و خوردهای مسلمان زده که برایشان این مفهوم مهم است. حتی یکی از کاراکترها قسم به خدا میخورد. این دوگانگی در برخورد بین شخصیتهایی که انگار در یک ناکجا آباد هستند با باورهایشان تلاش نویسنده را هدر میدهد. حتی غیرتی شدن هوشی در متن اول هم همین است. یک غیرت ایرانیطور در فضایی که قرار است مثلا ایران نباشد. ساعت ۲۵ و اشخاص دو نمایشنامهایست که در شماره بیستوسوم مجموعه آثار دورتادور دنیا در نشر نی به چاپ رسیده است.
اگر چه از آنتیگونِ سوفکل چندین متن با حال و هوای شرایط زمانه نگاشته شده اما شاید آنتیگون ژان آنوی یکی از آنهاست که با شرایط امروزی سازگاری بیشتری دارد. به قول مترجم که در پایان این متن آمده: «… جدال آنتیگون با کرئون بر اساس اجرای قانون خدایان (تدفین مرده) را به جدالی زمینی با صاحب قدرتی امروزی و بالاتر از آن انتخابی میان مرگ و زندگی تغییر داده است تا از خلال آن نظرگاه بدبینانه خود در باب امید را بسط دهد.» متن ژان آنوی تغیرات چندانی از لحاظ شخصیتها و کلیت داستان ندارد. پس از مرگ ادیپ، دو پسر او اتهاوکل و پولینیس بر سر قدرت با هم مبارزه کرده و هر دو کشته میشوند. دائی آنها کرئون بر تخت پادشاهی مینشیند. یکی از دستورات او بر اساس قانون این است که پولینیس به خاطر خیانتی که به شهرش کرده حق دفن شدن ندارد. از همین رو از جسد پولینیس مراقبت میشود که شخصی او را دفن نکند. و اگر کسی اقدام به خاک کردن او کرد باید کشته شود. آنتیگون، خواهر این دو برادر که با پسر کرئون نیز نامزد کرده قصد دارد برادرش را به هر نحوی هست خاک کند. ماموران او را در حین تلاش برای دفن برادرش دستگیر کرده و پیش کرئون میآورند. در خلال کشمکش کرئون و آنتیگون متوجه میشویم کرئون قصد دارد آنتیگون را به زندگی امیدوار کند و او را از این اقدام که شبیه یک خودکشیست منصرف کند. آنتیگون با اینکه ارتباط عاطفی با پسر او دارد هدفش خاک کردن بردارش است و حتی ایستادن در برابر یک پادشاهی که میداند عاقبتی جز مرگ ندارد. خبر به تمام اهالی شهر میرسد، و آنتیگون دیگر راهی جز مرگ ندارد. او پیش از مرگ از نگهبانی میخواهد که برایش نامهای بنویسد و به دست هِمون نامزدش برساند. آنتیگون در نامه از هِمون خواسته که او را ببخشد. محاکمه آنتیگون اینگونه است که او را در دخمهای گذاشته و با سنگ در او را میپوشانند. خبر به کرئون میرسد که هِمون نیز در آن دخمه است. زمانی که در را باز میکنند همون را میبینند که آنتیگون را در آغوش گرفته. همون با دیدن پدرش برخواسته و با شمشیر خودش را میکشد.
ترجمه خوب، داستان امروزی شده و جدال بر سر مفاهیمی چون امید، مرگ و زندگی نمایشنامه را از یک متن صرفا اسطورهای دور کرده. دگرگونی شخصیتها و دادن طیف خاکستری به آنها کنتراست شخصیتهای داستان کهن را تلطیف کرده است. با همین حال به تعبیری بازتاب فضای جنگ جهانی دوم تاثیر مستقیمی در آنتیگون ژان آنوی داشته است. آنتیگون بیستو دومین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیاست که به ترجمه احمدپرهیزی در نشر نی به چاپ رسیده است.
«اسبهای آسمان خاکستر میبارند» نمایشنامهای از نغمه ثمینی نمایشنامهنویس ایرانیست که آن را در سال هشتادوچهار برای یک اجرای صحنهای به نگارش درآورده است. داستان همان داستان سیاوش شاهنامه است که میخواهد از آتش عبور کند. اما این بار ثمینی با خلاقیت خود لحظه عبور سیاوش از آتش را به داستان جداگانهای تبدیل کرده. داستانی سراسر استعاره و نماد. متن با خواب سیاوش شروع میشود. همچون ابتدای نمایشنامه هملت. در آنجا هملت با روح پدرش روبرو میشود اینجا مادر سیاوش به خواب او میآید. مادر به او دلگرمی میدهد که آتش همیشه سوزاننده نیست. سیاوش با ترس سوختن در آتش پا در این راه پر خطر میگذارد. حضور سیاوش در آتش به سه بخش تقسیم میشود. او با سه نفر روبرو میشود. ابتدا سرباز بدون سری که در جنگ کودکان، مردان و زنان زیادی را کشته و به آنها تجاوز کرده. حالا از سیاوش میخواهد که در آینده که سردار سپاهی شد از جنگیدن سرپیچی کند تا او دوباره به سر قطع شدهاش برسد. تنها در این صورت است که معشوقهاش او را به خانه راه میدهد. سیاوش این را میپذیرد. در ادامه مسیر عبور از آتش دومین شخصی که بر سر راهش قرار میگیرد، زنیست که سالهاست فرزندش به دنیا نیامده. زن از سیاوش میخواهد که به صدای فرزندش گوش دهد. جنین میتواند به او بگوید که چگونه بدنیا خواهد آمد. سیاوش به صدای جنین گوش میدهد. او میگوید تنها در سرزمین اجدادی خودش به دنیا میآید. جنین در ادامه به سیاوش میگوید زمانی که در گذشته درخت بوده درخت پیری به او گفته که شخصی به نام سیاوش سرزمینی بنا خواهد کرد که هر انسان تبعید شدهای در آن آرام خواهد گرفت و در آن شهر برای همه جا هست. از همین رو سیاوش به زن باردار قول میدهد که پس از خروج از آتش و در هنگام تبعیدش شهر را بنا کند تا زن بچهاش را آنجا بدنیا بیاورد. سومین شخصی که بر سر راه او قرار میگیرد مرد-زن است. موجودی نیمه زن و نیمه مرد که تنها یک خواسته از سیاوش دارد و آنهم اینکه به داستانش گوش دهد. مرد-زن داستانی روایت میکند که از برادرش خواسته در جنگی که در سرزمینش به راه افتاده باید حتما خونی بریزد. برادر ابتدا قبول نمیکند، اما مرد-زن اصرار میکند که پیش از رفتن به سمت معشوقهاش آخرین بند از پیوند برادری که همان ریختن خونی در جنگ است را برآورده کند. مرد-زن در ادامه میگوید که مدتی بعد به برادرم خیانت کرده و سر او را از تن جدا میکنم و با ریختن خون او گیاهی سبز از خاک جوانه میزند که با آن ریشههای زیادی به پایم میپیچد. او از سیاوش میخواهد اگر خائنی در سرزمین تبعید سر از تنش جدا کرد قبل از ریختن خونه تازهاش بر خاک بگوید: بخشش برای خائن، بخشش برای جلاد. تا ریشههایش ترک بخورد. مرد-زن این خواسته دورغین را از سیاوش دارد تا بتواند از بند ریشهها آزاد شده که در جاهای دیگری خیانت دوباره بکند. سیاوش با این سه قول از آتش خارج میشود اما مادیان اسب وفادار سیاوش خودش را به خاطر خواب سیاوش و علاقهای که به او دارد قربانی میکند تا سیاوش جان سالم بهدر ببرد. از آن پس هر زمان که سیاوش به آسمان نگاه میکند ابرها را چون مادیانهایی میبیند که از آتش فراق او و مادیانش خاکستر بر زمین میفرستند.
متن نمایشنامه با ترکیب شخصیتها و نشانههای مشابه هم که راه را برای تاویل هر چه بیشتر متن باز میگذارد به تجربه جذابی تبدیل شده. اگرچه این همنشینی و جانشینی را پیشتر در آثار بیضائی دیدهایم. اگر چه داستان به صورت کلاسیک خودش عاری از گره افکنی، نقطه اوج و گرهگشائیست و پایان آن برای هر آشنا به داستان سیاوش قابل حدس است، اما خواندن و دیدن این تجربه هم خالی از لطف نیست. تجربهای که در آن هر کدام از شخصیتها در هر لحظه به شخصیت دیگری بدل میشود، در هم تکرار شده و تمام آنها با وجود داستان مربوط به خودشان، داستان سیاوش را در مقیاس بزرگتر کامل میکنند. اسبهای آسمان خاکستر میبارند بیستویکمین اثر از مجموعه نمایشنامههای دورتادور دنیا به قلم نغمه ثمینیست که در نشر نی به چاپ رسیده است.
در خلوت مزارع پنبه نمایشنامهایست از برنار-ماری کلتس یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان دهه هشتاد فرانسه که به آثارش پس از مرگ او توجه بیشتری شد. در خلوت مزارع پنبه داستان یک قاچاقفروش و خریدار است که در یک بیمکانی و بیزمانی اقدام به گفتگو با هم میکنند. این گفتگو اگرچه سعی دارد در ظاهر پیرامون خرید و فروش جنسی که تا پایان مشخص نمیشود چیست شکل بگیرد اما در بطن به مسائل مهمتری نظیر امیال انسانی، انحراف از خط راست، عدالت، اسطوره، جایگاه مشتری و فروشنده و … پرداخته میشود. آنچنان این گفتگو سرشار از استعاره و کنایه است که گاهی فراموش میشود اینها حرفهاییست که از دهان یک قاچاق فروش و خریدار خارج میشود. متن به طور سمبلیکی عرضه و تقاضای بشریت را در هر جایگاهی به یک تضاد بدل میکند، یک تضاد و رویارویی که خود نویسنده در جایی میگوید: «…دشمنان راستین ذاتاً با هم دشمن هستند و یکدیگر را همچون جانوران از بوی هم میشناسند.».
در پایان قاچاق فروش به خاطر وقتی که در اختیار خریدار گذاشته، بالاپوشی که در اختیارش گذاشته و خریدار به آن توجهی نکرده میخواهد هزینهای دریافت کند اما خریدار زیر بار نمیرود. متن از آن رو به گفتگوی ساده یک فروشنده و خریدار نمیپردازد که در ابتدا نویسنده مقوله قاچاق را فارغ از تعریف فرهنگ لغات آن با جزئیات دراماتیک بیان میکند. اما از طرفی گفتگوی قاچاقفروش و خریدار بیش از آنکه بخواهد یک متن نمایشی باشد به یک متن ادبی با لایههای فلسفی تبدیل شده است. در خلوت مزارع پنبه بیستمین اثر از مجموعه دورتادور دنیاست که در نشر نی توسط تینوش نظمجو ترجمه شده است.