به مناسبت روز سینما مصاحبهای با روزنامه محلی «صبح ساحل» انجام دادم که متاسفانه بخش مهم حرفهایم در مورد وضعیت سانسور، سانسور شد. برای همین اصل مصاحبه را اینجا قرار میدهم. از چه زمانی و چطور فعالیتتان را در سینما شروع کردید؟ اوایل دهه هشتاد بود و محصل بودم. از سر کنجکاوی با یک دوربین هندیکم یک فیلم برای دبیرستانی که در آن تحصیل میکردم ساختم. فیلمی به شدت ابتدایی و بدون هیچ دانش اولیه از فیلمسازی اما همان تجربه باعث شد سینما را به صورت جدیتر دنبال کنم تا اینکه با انجمن سینمای جوانان ایران آشنا شدم و یک
اخیراَ مصاحبه ای از من در مجله فرهنگی هنری راودیان به چاپ رسیده که متاسفانه نسخه اصلاح نشدهی آن است. جملات گاه نامفهوم و گنگ است. برای اینکه حداقل مخاطب هایی که می خواهند نسخه بهترش را بخوانند این را پیشنهاد میدهم. – درست است که شما از سن خیلی کم داستان می نوشتید؟ شروع فعالیتهایی که منجر به فعالیت هنری من شد بر می گردد به آشنایی ام با کانون پرورش فکری– از زمانی که دبستان بودم . آنجا یکسری جلساتی داستان خوانی برگزار می شد. بچه ها داستان هایشان را می نوشتند ،حالا در هر سنی که بودند
دوستی من و امین بر می گردد به سال هشتاد و دو زمانی که هر دویمان دوره های سینمای جوان را می گذراندیم . دوستان خوب زیادی از آن دوره برایمان باقی ماند . اینکه هر دویمان یک علاقه مشترک داریم ( سینما ) و همیشه در مورد موضوعات مختلف گپ می زنیم دلیلی شد تا آخرین گفتگوی این مجموعه را با او انجام دهم . چندی پیش فیلمی از امین درستکار به همراه دو فیلمساز هرمزگانی دیگر در جشنواره فیلم همقدم پاریس حضور داشت . البته لازم بذکر است که به قول معروف : سینمای من به سینمای امین
اولین برخورد من و محمد ( اصغر ) نریمانی بر میگردد به سال هشتاد و دو . زمانی که هنوز فرهنگسرای شهید آوینی به پارکینگ امامزاده سید مظفر تبدیل نشده بود . آن زمان که جلسات چهارشنبه داستان منحل نشده بود و هنوز شور و شوق رفتن به فرهنگسرا بین بچه ها دیده می شد ، در یکی از همان جلسات داستان بود که دیدمش و بعدها آنقدر آشنا شده بودیم که تدوین اولین فیلمش را با هم انجام دادیم سال هشتاد و شش . محمد به غیر از ساخت فیلم ، کارگردانی یک تئاتر را هم در کارنامه اش
آشنائی من و مرتضا بر می گردد به جشنواره اردی بهشت . یعنی اولین فیلم تدوین شده مرتضا را سال هشتاد و پنج در اولین جشنواره فیلم اردی بهشت دیدم ؛ انتشار گنجشک ساخته ابراهیم پشتکوهی . به هر حال بعد از جشنواره شرایطی بود که همدیگر را میدیدم ، اما دوستیمان بر می گردد به اولین فیلمی که مرتضا شروع کرد به ساختن و هیچ وقت هم تمام نشد ( کنسرت سگ ) . او علاوه بر تدوین ، گویندگی رادیو ، وبلاگ نویسی ، روزنامه نگاری و طراحی صحنه اخیرا به سمت طراحی گرافیک آمده . علاوه بر
قبل از اینکه با خود صدیقه آشنا بشوم وبلاگ دیوونه خونه ی من یکی از بازدیدهای همیشگی من بود در این دنیای مجازی . به هر حال آنموقع هنوز تعداد وبلاگ نویسان بندرعباسی کمتر از تعداد انگشتان دست نشده بود . شاید تقریبا یک سال گذشت که از طریق شبکه های اجتماعی با خود صدیقه طاهری آشنا شدم . او دانشجوی کشاورزی و از وبلاگنویسان قدیمی این شهر بحساب می آید . سال ۸۹ سالی بود که به همت او و تعدادی دیگر از جوانان بندرعباسی تشکلی با عنوان دلهای پاک تاسیس شد . چیزی که در این شهر وجودش
آشنائی من و مصطفی بر می گردد به سال هشتاد و دو . سالی که خیلی از دوستی ها به واسطه بیشتر شدن فعالیت های اجتماعی ام شکل گرفت که یکی از آنها حضور در فضای فیلمسازی بود . در یکی از همین دوره های کوتاه فیلمسازی بود که با هم آشنا شدیم . مصطفی یا وارد حیطه ای نمی شود یا اگر وارد شد سعی می کند بهترین باشد . در همین چند سال اخیر به چند نمایشگاه مختلف هنری و صنعتی در کشورهایی چون آلمان ، استرالیا و سوئیس و امارات دعوت شده . با طرح اولین سوال
با احسان رضایی سال ۸۳ آشنا شدم . برای ساخت دومین فیلم کوتاهم بود که به کمکم آمد . این همکاری سینمایی دو سال بعد هم ادامه یافت . سالی که برادران رضایی اولین فیلم خودشان را با نام گوج گنو ارائه دادند . بعد از آن بود که کم کم با ایمان هم آشنا شدم . حالا بعد از گذشت هفت سال بردارن رضایی هنوز پر انرژی به ساختن فیلم ادامه می دهند . تا کنون ۶ فیلم مستند داستانی ماحصل فعالیت این دو برادر بوده است . زمان پیش تولید فیلم هفتم بود که این گفتگو انجام شده
آشنائی من و احسان بر میگردد به دوران کودکی و نوجوانی ما . همان موقع که هردوی ما با کانون آشنا شده بودیم . دوستیمان هم بر مرگردد به اوایل دهه هشتاد . همان موقع که خودش را برای کنکور آماده می کرد . هنوز درس می خواند ، ارشد نقاشی . سایت برقع را راه انداخته و چندین و چند جشنواره شرکت کرده و جوایزی هم که گرفته کم نیستند اطلاعات کاملتر هم توی سایت برقع موجود است . پیشنهاد مصاحبه با برخی از اهالی فرهنگ و هنر استان پیشنهاد خود اوست ولی هیچ وقت فکرش را هم نمی
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر
تابستان ۹۱ دکتر به خاطر یک ماموریت کاری به آفریقا رفت. عکسهایش از این سفر را توی فیسبوکش میگذاشت. وقتی برگشت برای اولین بار اسم