چه خوبه آدم دوستای خوب داشته باشه، که زنگ بزنن و حالش رو خوب کنن.
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد غذایی معمولی چیزی سرهم کردم، کارم یک معنی بیشتر نداشت. تلاش برای بقا و زنده ماندن.
وقتی غذا را سر میز گذاشتم. نسترن از اعماق یخچال یک لیمو پیدا کرد و چکاند روی غذا. کاری که صد سال دیگر هم به فکرش نبودم. آن یافتن چیزی به اسم لیمو برای طعم دادن به یک غذای تکراری اسمش زندگی کردن بود.
معنی زندگی کردن و تفاوتش با زنده بودن برایم روشنتر شد. زندگی کردن چاشنی اصلی زنده بودن است.
سپاس نسترن.
6 پاسخ
چه خوب که حالت خوب که شاید نه! اما بهتر شد! کاش حال من هم بهتر میشد………….
ای بابا. من فکر کردم واقعا حال شما هم خوب شده.
:|
ما که زنگ می زنیم که حالت خوب شه ، تو که زنگ نمی زنی که حالمون بد نشه که خوب شه .
من زنگ نمی زنم که حالت بد نشه رفیق، و کماکان حالت خوب بمونه. :)
همین که خوبین ما هم خوبیم … دیگه از این بهتر!!؟؟
خوب بودن آدمها دلایلش چیزی غیر از خوب بودن ما باشد بیشتر می چسبد :)